پریویسلی:
پارت قبل کیس سومشون بود دیگه.
*خمیازه میکشد*ولی حالا چون اصرار دارین بیشتر میگم...
کوک یک لباس بی ناموسی پوشید و تازه تهیونگ همونم دکمه هاشو وا کرد و لباسه بی ناموسی تر شد.
الان رسما لباسه نقش شبکه چهار بین شبکه های صدا سیما رو داره.
ولی خب خیلی از شبکه چهار سکشی تر😂اهم... انی وی...
در خدمتتونیم با یک پارت سه هزار کلمه ای درباره ی اتفاقات فردا صبحش.
ببندین نیشاتونو. عین جوکر شدین همتون😂🚬ووت و کامنتم الان فراموش نکنین دیگ.
بزنین بریم به سرعت برق باد😂✌️___________________________
با کمترین سروصدای ممکن دستگاه شکلات داغ ساز را از اتاق روبرویی، به اتاق مشترکش با کوکی منتقل کرد و درحالیکه نگاهش به کوکی که هنوز خوابیده بود دوخته شده بود آرام در را بست و آهسته دستگاه را روشن کرد.
یک پیمانه شکلات کافی بود. نه؟
یک پیمانه... و یک لیوان هر دویشان را کفایت میکرد.
دستهایش را روی پیشخوان ستون کرد و چشمهایش را بست.
آنقدر آرامش داشت که این حس او را میترساند.
ترس از خواب و رویا بودن تمام این خوشبختی...خوشبختی به این معنا که در اتاق مشترکش با کوکی، روبروی دستگاه شکلات داغ میایستاد و با چشمهای بسته به صدای نفسهای آرام شریک خوشبختی اش گوش میسپرد و رفته رفته در بوی شکلات غرق میشد... درحالی که آفتاب از لابهلای پردههای سفید رنگ اتاق به داخل نفوذ میکرد تا کمی سرمای این فصل را تعدیل کند.
چشمش را باز کرد؛ لیوان را از شکلات داغ تازه پر کرد و لیوان به دست به سمت تخت خواب رفت. کنار تخت، رو به کوکی ایستاد و به تماشا پرداخت.
برخلاف حالت آرام و سادهای که کوکی در ابتدا خوابیدنش داشت، حالا رسماً به خودش پیچیده و درست مثل یک جنین به خواب رفته بود و البته که سرمای هوا و در دسترس نبودن حتی یک پتوی نازک هم در این امر بیتاثیر نبود.به سقف خیره شد و از خودش پرسید، آیا اینکه بیدار شود و بلافاصله چشمش به خرگوش سفید فوق العاده جذابی بیفتد که لباس حریر سفیدش تنها قسمت هایی از ساق دست هایش را پوشانده و بس... و هر از گاهی با لبهایی که کبودیِ خیرهکنندهای روی گوشه ی آن خودنمایی میکند در خواب چیزی خیالی را میجود و موهای سیاه رنگ براقش روی بالش سفید پخش شدهاند... اسمش خوشبختی است؟
البته که نه!
این اتفاق... چیزی بود فرای کلمات. به کار بردن کلمه خوشبختی برای حسی که تهیونگ داشت کافی به نظر نمیرسید.
هیچ کلمهای کافی نبود.
پس بی صدا جلو رفت و آرام روی تخت کنار او نشست و به تاج تخت تکیه زد.
دست راستش که از حرارت لیوان، داغ شده بود را جلو برد و آن را روی بازوی رنگ پریده از سرمای کوکی گذاشت. هیچ علاقهای نداشت که منظره زیبای مقابلش را با پتو بپوشاند.
STAI LEGGENDO
twelfth dimension
Fantascienzaبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...