پریویسلی آن تولفث دیمنشن:
فکر نکنم اون واقعه ی دلخراش نیاز به یادآوری داشته باشه. پس خیلی سر بسته اشاره میکنم...
همون...
قرار ملاقات و اینا...هه هه...بعله...و امروز در طی یک جلسه ی سیاسی در خدمت ولیعهد چانگ مون خواهیم بود که چون قضیه اش طولانیه یحتمل در دو یا سه پارت بهش پرداخته بشه.
بزنین بریم^^________________________
با خستگی روی یکی از صندلیهای محوطه نشست و چشمهایش را ماساژ داد.
آنقدر خسته بود که میترسید خستگی و سوزش چشمهایش روی تشخیصش تاثیر منفی بگذارند. یا بدتر از آن، میترسید با همان چشمهای خستهاش آنقدر به تهیونگ زل بزند که به کل از ولیعهد و مأموریتش غافل شود.پوفی کرد و در اطراف چشم چرخاند تا دنبال یک فرد خاص بگردد اما بازهم جز نامجون و جین که بر عملکرد ندیمهها و خدمتکارها برای تغییر چیدمان اتاق نظارت میکردند فرد جدیدی به چشمش نخورد.
جین که متوجه نگاه او شده بود به طرفش آمد و گفت: حوصلت سر رفته؟... خب لازم نبود انقدر زود خودتو برسونی اینجا. حداقل یک ساعت دیگه...کوکی میان حرف او پرید و گفت: فقط خسته ام.
جین پرسید: مگه دیشب خوب نخوابیدی؟
کوکی نیشخندی زد و گفت: خوب؟ بهتره بپرسی دیشب اصلاً خوابیدی؟
و با این جمله کاملاً منظورش را به او فهماند.
سپس از جایش بلند شد و به طرف خدمتکارها قدم برداشت که جین طوری که او بشنود زمزمه کرد: میدونم. و متأسفم.اما کوکی بدون نشان دادن واکنش خاصی به مسیرش ادامه داد. کنار میز چوبی جلا خورده ی بزرگی که برای جلسه امروزشان در محوطه قرار گرفته بود ایستاد و کمی چیدمان صندلیها را برانداز کرد.
بعد هم خطاب به نامجون گفت: هر کدوم از صندلیها متعلق به چه کسیه؟نامجون هم خودش را به طرف دیگر میز رساند و گفت: هنوز تصمیم نگرفتم .ولی خب چیزی که واضحه اینه که این دو تا صندلی در بالاترین نقطه ی میز...
کوکی سر تکان داد و گفت: جای فرمانرواست و هم والدش البته. میدونم نامجون. مثل همه فیلم های تاریخی!
نامجوی شانه بالا انداخت و به صندلی در سمت چپ صندلی خودش اشاره کرد و گفت: طرف چپ خودم قراره جایگاه سفیر صلح باشه.
کوکی بلافاصله مخالفت کرد و گفت: صندلی ولیعهد رو سمت راست خودت بزار. طوری که بخواد برای دیدن تو به سمت چپ متمایل بشه و حرفات روی نیمکره راست مغزش که بیشتر کنترل احساسات رو به دست داره تاثیر بذاره. ما یک عملکرد منطقی رو ازش نمیخوایم.نامجون چند ثانیه با چهره ی "نمیفهمم چی میگی. ولی باشه! " به او خیره شد.
سپس سر تکان داد و گفت: باشه. پس صندلی سمت راست من در طرف دیگه میز متعلق به ولیعهد... و صندلی روبرویش متعلق به تو.
کوکی جا خورد. با تعجب گفت: من؟ من اصلاً نباید روبروش بشینم!
نامجون هم متقابلاً متعجب شد و گفت: ولی چرا؟ اینطوری تو راحتتر میتونی همه واکنش های اون رو بسنجی.
ESTÁS LEYENDO
twelfth dimension
Ciencia Ficciónبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...