"part 73"

1.5K 429 852
                                    

پریویسلی آن تولفث دیمنشن:

فکر نکنم اون واقعه ی دلخراش نیاز به یادآوری داشته باشه. پس خیلی سر بسته اشاره میکنم...

همون...
قرار ملاقات و اینا...هه هه...

بعله...و امروز در طی یک جلسه ی سیاسی در خدمت ولیعهد چانگ مون خواهیم بود که چون قضیه اش طولانیه یحتمل در دو یا سه پارت بهش پرداخته بشه.
بزنین بریم^^

________________________

با خستگی روی یکی از صندلی‌های محوطه نشست و چشم‌هایش را ماساژ داد.
آنقدر خسته بود که می‌ترسید خستگی و سوزش چشم‌هایش روی تشخیصش تاثیر منفی بگذارند. یا بدتر از آن، می‌ترسید با همان چشم‌های خسته‌اش آن‌قدر به تهیونگ زل بزند که به کل از ولیعهد و مأموریتش غافل شود.

پوفی کرد و در اطراف چشم چرخاند تا دنبال یک فرد خاص بگردد اما بازهم جز نامجون و جین که بر عملکرد ندیمه‌ها و خدمتکارها برای تغییر چیدمان اتاق نظارت می‌کردند فرد جدیدی به چشمش نخورد.
جین که متوجه نگاه او شده بود به طرفش آمد و گفت: حوصلت سر رفته؟... خب لازم نبود انقدر زود خودتو برسونی اینجا. حداقل یک ساعت دیگه...

کوکی میان حرف او پرید و گفت: فقط خسته ام.
جین پرسید: مگه دیشب خوب نخوابیدی؟
کوکی نیشخندی زد و گفت: خوب؟ بهتره بپرسی دیشب اصلاً خوابیدی؟
و با این جمله کاملاً منظورش را به او فهماند.
سپس از جایش بلند شد و به طرف خدمتکارها قدم برداشت که جین طوری که او بشنود زمزمه کرد: می‌دونم. و متأسفم.

اما کوکی بدون نشان دادن واکنش خاصی به مسیرش ادامه داد. کنار میز چوبی جلا خورده ی بزرگی که برای جلسه امروزشان در محوطه قرار گرفته بود ایستاد و کمی چیدمان صندلی‌ها را برانداز کرد.
بعد هم خطاب به نامجون گفت: هر کدوم از صندلی‌ها متعلق به چه کسیه؟

نامجون هم خودش را به طرف دیگر میز رساند و گفت: هنوز تصمیم نگرفتم .ولی خب چیزی که واضحه اینه که این دو تا صندلی  در بالاترین نقطه ی میز...
کوکی سر تکان داد و گفت: جای فرمانرواست و هم والدش البته. می‌دونم نامجون. مثل همه فیلم های تاریخی!
نامجوی شانه بالا انداخت و به صندلی در سمت چپ صندلی خودش اشاره کرد و گفت: طرف چپ خودم قراره جایگاه سفیر صلح باشه.
کوکی بلافاصله مخالفت کرد و گفت: صندلی ولیعهد رو سمت راست خودت بزار. طوری که بخواد برای دیدن تو به سمت چپ متمایل بشه و حرفات روی نیمکره راست مغزش که بیشتر کنترل احساسات رو به دست داره تاثیر بذاره. ما یک عملکرد منطقی رو ازش نمی‌خوایم.

نامجون چند ثانیه با چهره‌ ی "نمی‌فهمم چی می‌گی. ولی باشه! " به او خیره شد.
سپس سر تکان داد و گفت: باشه. پس صندلی سمت راست من در طرف دیگه میز متعلق به ولیعهد... و صندلی روبرویش متعلق به تو.
کوکی جا خورد. با تعجب گفت: من؟ من اصلاً نباید روبروش بشینم!
نامجون هم متقابلاً متعجب شد و گفت: ولی چرا؟ این‌طوری تو راحت‌تر می‌تونی همه واکنش های اون رو بسنجی.

twelfth dimensionDonde viven las historias. Descúbrelo ahora