⚠با اینترنت وارد شوید...عکس زیاد داره!⚠
هیچ جای قصر با تصوراتش همخوانی نداشت.طبق فیلم های قدیمی که در مورد کره دیده بود،تصور جایی را داشت که تشکیل شده بود از ساختمان های متعدد و بزرگ و مقدار زیادی زرق و برق و تجملات.اما قصری که در آن ایستاده بود،به سختی قصر نامیده میشد.بیشتر شبیه به یک پادگان نظامی قدیمی،به همراه مقداری تکنولوژی بود و تنها چیزی که کمی آنرا به مکانی برای زندگی فرمانروا شبیه میکرد،پرده های ابریشمی رنگارنگ و تعدادی ظروف گرانبها بود که همان ظروف هم برای نگهداری گیاهان زینتی و درختچه های کوچک استفاده میشد.
کوکی به همراه یونگی از راهرو های کوچکی به مکانی به نام محوطه ی اصلی برده شد.محوطه ی اصلی،اتاق بزرگ دایره ای شکل و سقف مرتفع و شیروانی بود،با پنجره های بلندی که روی تمام دیوار هایش به چشم میخوردند.هر پنجره هم با پرده های حریر لطیف با رنگ های درخشان و زیبایی پوشیده شده بود.تعدادی از آنها برای تعدیل هوا باز بودند و باد پرده هایشان را به شکل زیبایی در هوا به حرکت در می آورد.
در بالای سکوی کوتاهی،شش صندلی به چشم میخورد.سکو طوری ساخته شده بود که کاملا رو به در ورودی قرار گرفته باشد.دو عدد از صندلی ها طرح های متفاوتی داشتند که کوکی حدس زد برای فرمانروا و ملکه باشد.
یونگی در سکوت رو به سکو ایستاده و منتظر ورود فرمانروا بود.
کوکی هم برای گذراندن اوقاتش شروع به اندازه گیری محوطه کرد.تمام اندازه ها باهم متناسب بودند.حتی پنجره هایی که ساخته شده بودند هم_درعین رضایت کوکی_اندازه دقیق و استانداردی داشتند.طبق اصل بهینه سازی...درعین نورگیری و اندازه ی مناسب،آنقدر بزرگ نبودند که به استحکام ساختمان آسیب بزنند.
زاویه ی شیروانی سقف در بهترین حالت قرار داشت.
همچنین وسیله ای شبیه به یک اجاق گاز در گوشه اتاق به چشم میخورد که کوکی حدس زد باید وسیله ای برای ایجاد گرما باشد.لوله های باریکی از جنس فلزی سرخ و کدر از اجاق منشعب شده شده و طوری در سرتاسر دیوار امتداد یافته بودند که جزئی از طرح های زینتی اتاق به نظر میرسیدند.اگر طبق تصورات کوکی،آب در آن لوله ها جریان داشت،نه تنهاهمه چیز باعقل جور در می آمد بلکه طرح جالبی هم بود.آب توسط اجاق گرم میشد و با گردش در محیط،هم گرما میداد و هم آب گرم آن مورد استفاده قرار میگرفت.
ذهن کوکی هنوز در حال تجزیه و تحلیل بود که در های بزرگی در پشت سکو باز شدند و کوکی صافتر ایستاد.جلوتر از همه دو مرد با لباس های تقریبا مشابه و سپس چهار مرد دیگر با پوشش شبیه به هم و بعد از آن دو مرد مسن و در آخر شش خدمتکار وارد اتاق شدند.کوکی به دو مردی که در جایگاه فرمانروا و ملکه نشستند زل زد و از اینکه نمیداست چطور باید ادای احترام کند دستپاچه شد.با اضطراب به یونگی نگاه کرد.یونگی که خیلی عادی به روبرویش زل زده بود متوجه نگاه خیره ی اوشد و به طرفش برگشت.ابروهایش را بالا برد و گفت:چته؟چرا زل زدی به من؟
اگر یونگی ادای احترام نمیکرد پس احتمالا چنین چیزی زیاد مهم نبود.
سعی کرد ذهنش را با اینکه چرا کسی که در جایگاه ملکه نشسته یک مرد است درگیر نکند.
چهار مرد با لباس های مشابه روی صندلی هایشان نشستند.دونفر در سمت راست فرمانروا و ملکه و دونفر سمت چپشان.
مرد های مسن و خدمتکارها هم به همین صورت،قرینه دو طرف آنها ایستادند.
لباس هایشان اصلا سنتی به نظر نمی آمد.در واقع نوعی کت مخمل بود که با رنگ های دیگر و قطعه های طلایی و نقره ای تزئین شده بود.به همراه چکمه های بلند و مشکی.موهایشان هم اصلا از حالت عادی بلند تر نبود.سبک پوشش و لباس هایشان به نوعی زیبا بود.

ESTÁS LEYENDO
twelfth dimension
Ciencia Ficciónبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...