پریویسلی آن تولفث دیمنشن:
پارت قبل کوک به خونهی بومگیو سر زد و با کلیدش، در اتاق هیوتسو که کل این یک سال بسته مونده بود رو باز کرد و توش سرک کشید... و یونجون هم مچش رو گرفت و آفتابه رو گرفت بهش و سرتاپا شست پهنش کرد.
و بهش گفت که اون و بومگیو همه چیو میدونن. پس انقدر ملاحظه کاری نکنه و ادای دوستا و دلسوزا رو درنیاره برای بومگیو.😔🚶🏻 و فراریش داد خانهشان.
بعد هم بومگیو آفتابه رو برداشت گرفت رو یونجون که تو بیخود کردی میخوای از من دفاع کنی. فکر کردی خودت خیلی خوبی که عشق منو به کونت گرفتی و فکر میکنی نفهمیدم که احساساتی به کوک داری؟
و یونجون برای اولین بار گریه کرد و گفت من کوک رو دوست ندارم:( میخوام تورو دوست داشته باشم ولی نمیتونم...خیلی غمگین بود خدا شاهده.😂
خب... این پارت با دوتا لوکیشن متفاوت در خدمتتونیم...
لتس گووو ~_____________________
(امیدوارم یادتون باشه ولیعهد درخواست ملاقات با نامجون رو داشت دو پارت پیش.👌)
نگهبان مقابل عمارت باید او را میشناخت.
اما باز هم برای چک کردن فرمان سلطنتی جانگهو وسواس اضافه به خرج داد و با معطل کردن این فرمانده کم تجربه و تازه منصوب شده که باز هم یونیفرم به تن نداشت، حسابی حوصله او را سر برد.با این وجود، بلافاصله پس از پا گذاشتن به محوطهی آشنای داخل عمارت، باتری حوصلهاش تا صددرصد پر شد و با انرژی، پالتوی خاکستری تیرهی ساده را در تنش مرتب کرد و به سمت عمارت به راه افتاد.
این بار خبری از سروصدای کارگران در حیاط پشت ساختمان نبود و همین انگار بیش از پیش مایه آرامش جانگهو بود. میخواست راه خود را به سمت پنجرهی همان اتاق در ضلع کناری ساختمان پیش بگیرد و احتمالا مثل قبل از پنجره به داخل اتاق بپرد... که با باز بودن درهای جلویی و اصلی عمارت مواجه شد.منطقی هم بود. ولیعهد حالا در نبود کارگران، در تمام آن عمارت تنها بود و حس امنیت بیشتری داشت. این احتمال هم وجود داشت که در را برای ورود فرستادهای از سمت سندانته باز گذاشته باشد.
شخصی که به او اطلاع داده بودند برای همراهی کردنش تا قصر اصلی فرمانروایی فرستاده شده تا او را برای دیدار با فرمانروا و طرح خواستهاش، تا قصر اصلی در منطقهی آزاد برده و سپس بازگرداند.
مسئولیتی کسلکننده و طولانی بود که به محض مطرح شدنش، هیچ کس جز جانگهو برای آن داوطلب و هیجانزده نبود.
اینبار کاملاً متشخص از در اصلی عمارت وارد شد و طبق تجربه، برای پیدا کردن ولیعهد به سمت آخرین اتاق به راه افتاد.ولیعهد کاملاً منتظرش بود.
در واقع... منتظر فرستادهای که امیدوار بود جانگهو نباشد. درِ اتاق بهاندازهی ورود یک نفر باز گذاشته شده بود و زمانی که جانگهو، لبخند به لب و دست به سینه در چهارچوب آن ایستاد و با انرژی گفت «عالیجناب! واسه رفتن آمادهای؟» ولیعهد با شنیدن صدایی آشنا، حتی بدون نگاه کردن به او، امید واهیاش را کنار گذاشت و از خودش پرسید در کل این فرمانروایی، فردی ساکتتر، درونگراتر و رسمیتر برای فرستاده شدن وجود ندارد؟
YOU ARE READING
twelfth dimension
Science Fictionبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...