"part 74"

1.5K 426 1.2K
                                        

پریویسلی:
کاراکتری جدید...کراشی جدید🚬
پارت قبل با جانگهو که یکی از کارآموز هاست آشنا شدین و فهمیدین که حتی اونم از رابطه ی تهکوک خبردار شده...اما نامجونه حایوان...
هوف...
خلاصه...جانگهو به کوک گفت تا وقتی که ولیعهد وارد جلسه میشه تهکوک وقت دارن که رفع دلتنگی کنن.
و حالا با ادامه ی جلسه در خدمتتونیم.^^

______________________

رفع دلتنگی؟
هیچ کجای دنیا با ساکت نشستن کنار یکدیگر رفع دلتنگی نمی‌کردند.
کوکی فقط می‌خواست چشم‌هایش را ببندد و به صدای نفس کشیدن‌های فرمانده سابقش که حالا با فاصله کمی از او در سمت راستش نشسته بود گوش بسپرد و دلتنگ زمانی شود که گرمای همان نفس ها به پوست تنش حرارت می‌بخشید.

اما با ورود ولیعهد دیگر همان هم برایش امکان‌پذیر نبود. در حالی که به احترام ورود ولیعهد چانگ مون ایستاده بود چشم‌هایش را بست و نفس عمیقی کشید تا تصویر تهیونگ با لباس فرماندهی‌اش و آن رنگ زرشکی مخملی را از سرش بیرون کند.
خطاب به مغزش گفت: ببین... میتونی فقط روی ماموریتم متمرکزم کنی؟موضوع واقعاً جدیه!
و مغزش گفت: سعیمو می‌کنم.

با بی‌میلی چشم‌هایش را باز کرد و به ولیعهد خیره شد که چطور بلافاصله پس از ورودش، بدون توجه به افرادی که به احترامش ایستاده بودند کت بلندش را از تنش بیرون آورد و آن را به یکی از خدمه سپرد.
کوکی نیشخندی زد و در دلش گفت: چقدر مبتدی!این روش قدرت‌نمایی دیگه از مد افتاده!
مغزش حرفی نزد و به بررسی بیشتر رفتارهای ولیعهد و مخصوصاً نگاه و واکنش‌هایش بلافاصله پس از ورود و دیدن فرماندهان و کارآموز ها مشاورها و خدمه پرداخت.

ولیعهد با نگاهی سطحی و سرد تمام افراد و از نظر گذراند و با قدم‌های آرام به سمت جایگاهش در سمت راست نامجون رفت و هم‌زمان با احوال‌پرسی و ادای احترام معمول، دست راستش را برای دست دادن جلو برد و باعث شد کوکی در درون به خودش فحش بدهد.
با خودش غر زد: لعنتی! فراموش کردم واسه دست دادن بهش تذکر بدم.
مغزش پرسید: چطور مگه؟
کوکی توضیح داد: ببین! ولیعهد کف دستش رو به پایین گرفته. مطمئنم که از قصد داره با حالت تهاجمی دست می‌ده. باید به نامجون می‌گفتم که چطور جوابشو بده تا دست دادنش از حالت تسلط و تهاجم خارج بشه.

مغزش با کلافگی گفت: کوکی... تو می‌خوای جاسوس رو پیدا کنی! انقدر جزئی چیزای بی‌ربط رو بررسی نکن!
کوکی پوفی کرد و همان طور که می‌نشست، نشستن ولیعهد را هم بررسی کرد.
خطاب به مغزش گفت: ولیعهد... یا خیلی بازیگر خوبیه... یا واقعاً تا این حد اعتماد به‌ نفس و غرور داره! آخه کدوم آدم همون اول جلسه دست به سینه میشینه و پاشو می‌ندازه روی پای دیگش؟

مغزش گفت: رفتارش قابل پیش‌بینی بود. اون نیومده که چیزی بشنوه. اومده که خودش حرف بزنه... و چیزایی که می‌خواد رو به ما تحمیل کنه.

twelfth dimensionOù les histoires vivent. Découvrez maintenant