"part 77"

1.5K 442 1.2K
                                    

پریویسلی:

نامجون به کوک گفت بیا برای انتقام برو ولیعهدو سیخونک کن کوکیم از خداخواسته.
و الانم‌ کوک با یه استایل فوق خفن و ددی طور و یه دوربین سکشی روی سطح چشمش داره میره بالای سر اون بدبخت.

اینم از ماجرای آن شب😂💃
ووت و کامنتارو بترکونینا💜
راستی کاور پارت دبه ی عسلمه بین این روزای آبغوره ای🥺😔

_______________________________

آنقدر جاسوس بازی‌هایش برای وارد شدن به اقامتگاه ولیعهد به فیلم های تاریخی شباهت داشت که نزدیک بود بزند زیر خنده و تمام سربازهای چانگ مون که درحال محافظت از اقامتگاه بودن رو متوجه خودش کند.
دقیقا صحنه‌های تکراری!

کنار دیوارهای آجری بی‌سروصدا به سرعت خودشان را به اقامتگاه رساندند، منتظر موقعیتی برای پرت شدن حواس سربازها ماندند و درست سر ساعت ۳ نیم، یعنی در زمان تعویض شیفت سربازان، فرصتی پیدا کردند که خودشان را به در پشتی قدیمی ساختمان برسانند. مکانی کم‌رفت‌وآمد و خارج از محدوده دید سربازها.

آن‌جا بود که کوکی راهش را از یونگی جدا کرد. نگهبانی دادن در فاصله امن را به او سپرد و خودش بی‌سروصدا پا به داخل اقامتگاه گذاشت و در دلش به این‌که ولیعهد بیچاره تا چه اندازه در سن دانته احساس امنیت می‌کند خندید‌.
باید بیشتر از این‌ها مراقب خودش می‌بود.

تمام آموزش‌هایش برای جاسوسی را به کار گرفت و در نهایت مهارت و سکوت به داخل اتاق بزرگ و اشرافی ولیعهد قدم گذاشت.
توقع داشت حداقل با یک محافظ، یا کمی اقدامات امنیتی روبرو شود اما زمانی که متوجه شد ولیعد آنقدر به بی عرضگی آن‌ها معتقد است که حتی توقع یک درگیری کوچک را هم ندارد، عصبانیتش از او شدت گرفت.
خنجرش را از غلاف بیرون کشید و برای ترسناک‌تر کردن صحنه، چراغ خواب اتاق که به شکل یک‌ شمع مصنوعی و سنتی طراحی شده بود را خاموش کرد تا به قول یونگی، استایل خفنش در این تاریکی، خفن تر شود.

به آرامی خودش را به تخت رساند، پرده حریر سفید رنگ آن را کنار زد و زمانی که متوجه شد حتی خوابیدن ولیعهد هم خودپسندانه است هوس کرد به جای ترساندنش، او را بکشد به نامجون بگوید که فقط دستش کمی خطا رفته است.
نیشخندی از سر حرص زد و آرام خودش را از تخت بالا کشید، چهار دست و پا به سمت ولیعهد که دست به سینه و کاملا صاف و رسمی خوابیده بود رفت و با ظرافت زانوهایش را در دو طرف بدن او گذاشت تا او را کاملا به دام بیندازد.

در صورت مقاومت کردنش، به راحتی می‌توانست روی قفسه سینه اش بنشیند و او را به حال خفگی بیندازد.
وقتی ژست ترسناکش را تکمیل کرد پوفی کرد و به خاطر نبودن تلفن همراهش حرص خورد. اگر موبایلش همراهش بود می توانست خفن ترین سلفی در تمام بیست سال زندگی اش را بگیرد.
افکار مزخرفش را کنار زد و کارش را شروع کرد.

twelfth dimensionWhere stories live. Discover now