کاور پارت یکم به تصوراتتون کمک میکنه ~
پریویسلی آن تولف دیمنشن:
کوک رفت کتابه رو برداشت باخودش برد بالای پشت بوم یکم توی تنهایی مدیتیشن کنه که معلوم شد اصلا تنها نبوده و رو مخ ترین دانشجوهای دانشگاهم دقیقااا همونجان.
یونا که هیچی ولی دومی همون سوبین خوشگل قند عسل نویسنده بود که تازه به داستان پا گذاشت و شما خیلی مایل شدین که سوبینم انتقال بدم به بعد دوازدهم چون کاراکتر شیرینی عه.
گایز... سیریسلی؟😂
خود کوکی برگشتنش با خداست... بعد یونا و سوبینم گیر دادین که انتقال بدم؟
انتقال حرمت داره انقدر چوصکی که نیست💅انی وی...
این پارت بالاخرهههه کوک کتابه رو میبره پیش تسانگ.
برین بخونین😂_________________________
اتاق مشاوره تست سانگ نیمه تاریک بود.
در حد استاندارد برای بالا بردن آرامش ذهن و فکر فردی که به روانشناس مراجعه میکرد و بعد در محیط نیمه روشن اتاق، خوابآلود میشد و بدون فکر، گفتنیهایش را به زبان میآورد.بااینوجود، کوکی میتوانست برق مشتاقانهی چشمهای تسانگ را ببیند. و البته به او حق میداد.
تسانگ درحال بررسی کتابی بود به قلم خودش... که صدها سال در بعد دوازدهم قدمت داشت و سالها پیش به دست خودش در کم رفتوآمد ترین محوطه دانشگاه و در مکانی قرار گرفته بود که طبق محاسبات ذهن دانشمندش، بهترین سازگاری انرژیکی برای سالم نگه داشته شدن آن کتاب را داشت.کتابی باستانی، میان کتابهایی باستانی تر. در منطقه، ارتفاع و دمایی خاص. و کوکی بهسختی باور میکرد که تمام این حساسیتهای علمی، به کتابخانه دانشگاه و زیر یک کاشی لق منتهی شده باشد.
تسانگ با لبخند پدرانهای، روی جلد کتاب دستی کشید و گفت: سرماش رو حس میکنی؟ جنبش ذرات سازندهاش خیلی پایین اومده... انرژی ذراتش برای این بُعد کمه، بههمین خاطره که میتونه خیلی بیشتر از حالت عادی پایدار و سالم بمونه.کوکی علاقهای به این نظریات نداشت. پس بیربط پاسخ داد: چطوری باز میشه؟ اون قفل طلایی و نوار دورش خیلی محکمه.
تسانگ سر تکان داد و گفت: مشکل همینه. قفلش فقط با یک جسم هم انرژی با خودش باز میشه و نوار سیاه اطرافش خیلی محکمه. اگه بخوایم به زور بازش کنیم ممکنه به محتوای کتاب آسیب بزنه.
کوکی پرسید: منظورت از هم انرژی چیه؟
تسانگ توضیح داد: یک جسم... متعلق به بعد دوازدهم. چیزی که انرژی پایه ی مشابهی با قفل داشته باشه. تو چیزی از اونجا همراه خودت نیاوردی؟کوکی گیج شده بود. روی کاناپه جابهجا شد، جلوتر خزید تا به کتاب و تسانگ نزدیکتر باشد و دهن باز کرد تا به این سوال جواب منفی بدهد... که سرمای چیزی روی قفسه سینهاش، حضور چیزی از بعد دوازدهم را به او یادآور شد. با هیجان دستش را روی سینهاش گذاشت و گفت: آ... آره! دارم! یک گردنبند و یک خنجر! کدوم یکی بهتره؟
YOU ARE READING
twelfth dimension
Science Fictionبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...