"part 92"

1.3K 358 957
                                        

آنچه گذشت:

(کاور پارت برای تصور استایل های احتمالی سربازا و مخصوصا فرماندهان چک بشه حتما^^)

پارت پیش خیلی رومانتیک بود دیگه... و کوک زور زورکی از ته چندتا کبودی گرفت و تهیونگم بهش یک گردنبند (غیر از کبودیا. هاها😂) تقدیم کرد که کلید اتاق خاطرات تلخ و شیرینشه... و بعدشم خیلی سوییت ازش خواستگاری کرد و تازه گریه ام کرد گفت ببخشید که خیلی مهمونی خفنی نمیتونم بگیرم برات و اینا🥺
چه گوها

بعد کوکم که اسکل نبود جواب منفی بده. اونم با اون عروسیای خوشگل بعد دوازدهم و اون قضیه ی پارچه ی سفیدی که مردم روش آرزوهای خوب مینویسن و باهاش لباسای عروسیشونو میدوزن... و تهیونگ هول کیوتمونم از الان خریده بود پارچه هه رو.
خلاصه که یه عروسی افتادیم همه مون.😌💫

بریم ببینیم فرداش... که شروع جنگ بود چه اتفاقی میفته.
لتس گوووو...
(پارت طولانیه... به خاطر خطاهای تایپی احتمالی منو ببخشین😇🦄)

________________________

بعید می‌دانست چیزی مزخرف تر از این هم در دنیا وجود داشته باشد.
ایستادن در جایگاه نظارت، به همراه سه کارآموز دیگر، درست در مکانی که جز نیم‌ رخی محدود از فرماندهان، به‌علاوه چهره‌ ی جدی اما مضطرب جین و نامجون چیزی برای تماشا نداشت.

فرمانروا و هم والدش برای مضطرب بودن حق داشتند.
چانگ مون دیگر برای حفظ ظاهر تلاشی نکرده بود و در عوض، به‌ محض لشکرکشی سن دانته، بدون اینکه حتی به آن اجازه خروج کامل از پایگاه‌ هایش را بدهد، نبرد را به‌طور یک‌ طرفه آغاز کرده بود تا عجله ی خود را برای پیروزی و تصاحب فرمانروایی قدرتمند سن دانته ابراز کند.
به‌ همین‌ جهت، زمانیکه هنوز مدت زیادی از طلوع نگذشته بود، درگیری جدی و گسترده ای در منطقه ای بی طرف بین مرزهای سن دانته و چانگ مون اتفاق افتاد. درحالی که به‌علت هجوم وحشیانه ی اولیه چانگ مون و عدم آمادگی سن دانته، جنگ تا حدی به نفع چانگ مون پیش رفته و نامجون به‌ ناچار، فرمانده ی دروازه ی شمالی به همراه ارتش تحت فرماندهی اش را به منطقه‌ ی جنگ اعزام کرده بود اما با وجود اینکه این جنگ، کاملاً به یک جنگ واقعی شباهت داشت، چیزی در این بین با منطق جور درنمی‌آمد.

برای دید بهتری داشتن، از روی صندلی اش بلند شد و با دقت بیشتر و چشم های ریز شده به روند جنگ و گرد و خاکی که نشان‌دهنده یک درگیری جدی بود خیره شد... و توجه دیگر کارآموزها را به خود جلب کرد.
هر از چند گاهی، یک یا دو نفر از چندین پیک‌ های اضطراری، برای اعلام وضعیت و اخباری مهم از میانه ی جنگ خودشان را به گروه نظارت بالای تپه می‌رساندند و به فرمانروا که به همراه دیگر همراهانش در بالای برج دیده بانی سنگی، خارج از مرز های پایتخت بر جنگ نظارت داشت، گزارش جنگ را می‌رساندند.

twelfth dimensionOnde histórias criam vida. Descubra agora