"part 58"

3.7K 678 2.6K
                                    

سلام~
اگه گفتین مناسبت این پارت چیه؟
یه پارت خوجل...تقدیمی به نفس...💜💜💜
چون تولدشههههه...با یک روز تاخیر البته...
نفس ببخشین دیر شد😭صبر کردم موقع آپ برسه.
💞ولی اونی دوستت دارهههه💞
تولدت مبارک اولین و مهربون ترین دوست واتپدیم*~*

🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
🎉millennium_story🎉
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉

بهش تبریک بگین.
اگه تشویقا و ذوق اون نبود من هییچووقت این فیکو آپ نمیکردم.✨🌈

آخیش اینم از این...
حالا یه موضوع مهم...💢
ببینین...میرم سر اصل مطلب...
بین تک تک جملات این پارت فاصله میزارم.پس برای تک تکش ازتون توقع کامنت دارمااا...
به خدا اگه ووت و کامنتای این پارت رکورد بقیه ی پارتارو نزنه...
من میدونم و شما😑
پس همتون واسه این پارت کامنت و ووت بدین...حتی اگه تاحالا کامنت ندادین.چون من نمیخوام مچ بگیرم...میخوام نظرتونو بدونم.
باشه؟
باشه...
ممنون.بوچ😘
لذت ببرین💜

___________________________

(ادامه ی اتفاقات پارت قبل...😉)

نگاهی به شیشه ی بخار گرفته ی پنجره ای اتاق انداخت و کمی پنجره را باز کرد تا بخار آن از بین برود و بعد از آن بتواند بیرون را رصد کند و متوجه آمدن تهیونگ شود.

سرمای هوای تازه کمی بدنش را لرزاند،اما نتوانست اورا قانع کند که پنجره را ببندد...یا حداقل لباس دیگری غیر از آن لباس های راحتی بپوشد.

خودش را بغل کرد و روی لبه ی عریض پنجره نشست.به دیواره ی سمت راست آن تکیه زد و پاهایش را هم بالا آورد و آنها را در شکمش خم کرد.
ژست یک جنین نشسته رو لبه ی پنجره...
سرش را به عقب تکیه داد و به بیرون خیره شد.

هیچ خبری نبود.
طوری همه چیز ساکت و ساکن به نظر میرسید که انگار نسل تمام جنبنده های سن دانته منقرض شده است.
اما هرازگاهی،باد آرامی می وزید و برگ های پیچک های درحال خشک شدن را تکان میداد و به کوکی یادآوری میکرد بهتر است خوابش نبرد و منتظر تهیونگ بماند.

برای اینکه به خواب فرو نرود ترجیح داد سکوت را بشکند.پس آرام پرسید:دیر نکرده؟
مغزش از گیجی بیرون آمد و با بیحالی گفت:نوچ!بهت قول نداد که زود برمیگرده.

کوکی پوفی کرد و ساکت ماند.
مغزش از سکوت استفاده کرد و گفت:ببین کوکی...درسته که حالم از این لوس بازیات برای تهیونگ به هم میخوره و یه جورایی دلم میخواد باهاش لج کنم و بزنم اون صورت خوشگلشو داغون کنم...ولی...بهتره بری یه چیزی بخوری!

کوکی ابرو بالا انداخت و پرسید:یعنی چی؟چه ربطی داره؟
مغزش توضیح داد:ببین...وقت تهیونگ برگرده،به احتمال زیاد میبوسدت.خب؟پس دهنت یه مزه ای بده بهتر از اینه مزه ی"هیچی"بده.

twelfth dimensionTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang