"part 83"

1.9K 423 1.1K
                                        

پریوسلی آن تولفث دیمنشن:
(کاور پارتم چک کنین.)

پارت قبل یکم درباره ی بوسه ی سر صب حرف زدیم.
و درباره ی اینکه جیمین چقدر موده که روز بعد از به هم رسیدن ویکوک میره تو اتاقشون دخیل میبنده تا مومنتی چیزی بذارن کف دستش.

و آخر پارتم مطمئنا یادتونه دیگه چه مومنت نانازی دادن بهتون...
(اهم... همون... کته و لباس خاکبرسری زیرش... آررره خلاصه😗⁦✌️⁩)

از اونجایی که داستان بیشتر روی کوک تمرکز داره، توی این پارت اتفاقات بعد از رفتن ته رو میخونیم.

سو...
لتس گو😇🦸

_____________________________

در مرکز زمین تمرین مقابل یونگی ایستاد و درحالیکه مانند ستاره ی فیلم‌های وسترن انگشت‌های دستش را باز و بسته می‌کرد، ابرویی بالا انداخت و با نگاهی مرموز گفت: یونگی... باز به هم رسیدیم!

یونگی کلافه دست به پیشانی اش کشید و غر زد: آره متأسفانه! من نمی فهمم! وقتی تو الان رسماً کارآموز تهیونگی چرا بازم من باید بهت تمرین بدم؟ چرا من؟ بدبخت تر از من هم هست آیا؟

کوکی اخمی کرد و حق به جانب گفت: البته که هست! من حتی از تو هم بدبخت ترم چون قراره با تو تمرین کنم!
یونگی کمی فکر کرد. سپس شانه بالا انداخت و گفت: منطقی بود. خوشم اومد.
بعد هم با کلی تعلل و بی‌حوصلگی گارد گرفت. کوکی پوفی کرد و گفت: الان دارم به حال جیمین و مینهو غبطه می‌خورم.
و هر دویشان به طرف درختی که جیمین و مینهو در زیر سایه آن بر روی نیمکت چوبی نشسته و حسابی گرم صحبت بودند چرخیدند.

یوگی با بی‌حوصلگی گفت: جیمین این همه حرف رو از کجا میاره؟ در تمام این ده پونزده روزی که منو مینهو مراقب جنابعالی بودیم حتی نصف این مدت زمانی که جیمین داره با اون حرف می‌زنه هم حرف نزدیم!
کوکی دست به سینه ایستاد و با شیطنت پرسید: داری حسودی می‌کنی؟
یونگی با چهره‌ای خالی از احساس به او زل زد و گفت: حسودی به کدومشون؟
کوکی دودل خندید و گفت: نمی‌دونم... هر دوشون خوبن. بستگی به سلیقه ات داره.

یونگ خنده شیرینی کرد و با لحن مهربانی گفت: تنها چیزی که الان می‌پسندم کتک زدن توئه. پس گارد بگیر و حرف اضافه نزن!
و خون در رگ‌ های کوکی منجمد شد.
ای کاش حداقل فرصتی برای وصیت کردن داشت اما حالا فقط می توانست با ترس و لرز گارد بگیرد و دعا کند حداقل ای کاش زنده بماند.
مرگ در تمرین... آن هم به دست یک سرباز خودی و بی‌ اعصاب، قبل از اینکه حتی جنگ شروع شود واقعاً مزخرف بود.

ممکن بود در دنیای پس از مرگ، فرشته ها با دیدن روح کوکی به او بخندند!
و فکر مسخره شدن توسط فرشته ها به خاطر مرگ احمقانه اش لرز آرامی به تنش انداخت. پس شلوارش را بالاتر کشید و با نگاهی جدی گارد گرفت.
اگر قرار بود بمیرد... ترجیح می‌داد در جنگ... در کنار تهیونگ بمیرد.
آن هم زمانی که دست یکدیگر را گرفته اند و با نگاهی مغموم اما عاشقانه یکدیگر را ترک می گویند.

twelfth dimensionWhere stories live. Discover now