"part 78"

1.5K 416 796
                                    

آنچه گذشت: (+موزیک پس زمینه و افکت سیاه و سفید)

کوک ولیعهدو جرش داد.⁦(~ ̄³ ̄)~⁩

کافی بود. نه؟
خلاصه که کوک خیلی تیپ زد و چیسان فیسان کرد رفت بالا سر ولیعهد بچه رو عقیم کرد از ترس.
بعدشم با اون هیبت و ابهت، عین یک کبوتر عاشق بال بال زنان از اقامتگاه ولیعهد زد بیرون و همه رو شاکْد کرد که آخرش ددی یا یه بیبیِ چسناله کن؟

خب... حالا کوک داره همراه یونگی میره سمت قصر.
بریم ببینیم چی شد بالاخره^^

_______________________

خوشبختانه یونگی درباره مأموریتش او را سوال پیچ نکرد.
چون می‌دانست که می‌تواند فیلم ضبط شده آن را بعداً در قصر ببیند. و کوکی هم واقعاً حال و حوصله توضیح دادن نداشت.
پس هر دوی شان در سکوت به سمت قصر دویدند. زمانی که پایش را داخل قصر گذاشت لبخند کوچک روی لبش شکل گرفت. به این معنا که دیگر می توانست از شر آن لباس‌ها راحت شود و با یک دوش آب داغ موهایش را به حالت قبلی برگرداند.

به همراه یونگی وارد محوطه شد و هر دو به سمت اتاق کار نامجون به راه افتادند. آرام خطاب به یونگ گفت: امیدوارم بازخورد خوبی بگیرم.
یونگ شانه بالا انداخت و گفت: با پیدا کردن جاسوس اون‌قدر خوشحالشون کردی که در هر صورت بازخورد خوبی بهت نشون می‌دن.
کوکی لبخند زد و چیزی نگفت.
درهای چوبی اتاق نامجون را باز کرد و قبل از هرچیزی نگاهش در دو چشم منتظر و شکلاتی رنگ قفل شد و لبخندش به بغضی کوچک تبدیل شد.

یونگی بی‌خبر از همه‌جا وارد اتاق شد و تا خواست با نامجون صحبت کند با دیدن ته هیونگ جا خورد و گفت: تهیونگ! تو... تو این‌جا چی کار می‌کنی؟
تهیونگ نگاه خیره‌اش را از روی کوکی جابجا کرد و به او فرصت نفس کشیدن داد. سپس با نگاه بی‌حسی به یونگ زل زد و چیزی نگفت.
نامجون که کمی از جو سنگین پیش آمده معذب شده بود گفت: چرا همون جا وایستادین بیاین داخل.

کوکی سرش را پائین انداخت و آرام در مقابل سنگینی نگاه تهیونگ ماسک سیاه رنگش را برداشت، به طرف جین رفت و روی صندلی کنارش نشست.
یونگی هم به طرف نامجون رفت اما تهیونگ همچنان سر جایش ایستاد و به جین که در حال برداشتن دوربین از روی چشم کوکی بود نگاه کرد.
سپس سرش را پائین انداخت وزیر لب گفت: من دیگه میرم.

و بدون اینکه منتظر پاسخ کسی بماند راهش را کشید و رفت و چهارنفره مقابلش را در بهت گذاشت.
کوکی نگاهش را از جای خالی تهیونگ به طرف جین حرکت داد و پرسید: اون از کی این‌جا بود؟
جین درحالی که دوربین لنز مانند را به جعبه برمی‌گرداند شانه بالا انداخت و گفت: همین که شما از قصر بیرون رفتین تهیونگ اومد اینجا که بهمون بگه یونسان به جاسوس بودنش اعتراف کرده... و خب...
نامجون پوفی کرد و گفت: وقتی فهمید تورو به اون مأموریت فرستادیم واقعاً عصبانی شد. به زور نگهش داشتیم که نیاد تو رو از اقامتگاه ولیعهد بیرون بکشه.

twelfth dimensionWhere stories live. Discover now