"part 113"

979 256 504
                                    

پریویسلی آن تولفث دیمنشن:

پارت پیش بومگیو رفت دیدن کوک توی درمانگاه و اصلا هم به این توجه نکرد که از صدق سری خودشه که جوون مردم افتاده گوشه بیمارستان. چون بومگیو یک کیوت احساساتیه... و بعد یکم از ریدرا و خود کوکی دل برد.
بعد یکم به یونجون پرداختیم که دکتر کانگ درباره‌ی وضع سلامتیش به سرش غر میزد و می‌گفت که بدنت رو به نابودیه و دیگه درست شدنی نیست. :)
سپس مجددا برگشتیم سروقت کوک... که خودش رو توی اتاق خونه‌ی جیمین حبس کرده بود و درحال گذروندن افسردگیش بود که یهو یاد هدیه‌ی تسانگ، پشت قاب عکس دسته‌جمعیشون توی بعد اول افتاد. یک کارت حافظه‌ی جذاب.✨

خب خب... بریم که اتفاقات بعدش رو بخونیم😌✨

_________________________

علی‌رغم اصرارهای کوکی برای تنها رفتن، جیمین نتوانست در کافه اش آرام بگیرد و به همراه او و با همراهی یونگی تا قصر گیبون رفت.

هنوز چند دقیقه بیشتر از برگشتن کوکی به اتاقش نگذشته بود که جیمیم دوباره با او روبه‌رو شده بود. آن هم درست وسط محوطه کافه، درحالی که از هیجان چیزی ناشناخته، قوه‌ی تکلمش را از دست داده بود و بریده‌بریده کلماتی را سرهم می‌کرد و شیء کوچکی را در دست داشت که جیمین هیچ ایده‌ای درباره ماهیت آن نداشت. اما این بالاترین سطح از انرژی‌ای بود که از کوکی می‌دید.
پس نمی‌توانست بی‌خیال فهمیدن قضیه شود.
تا قصر با او رفت زیرا باید می‌فهمید کشف چه چیزی آنقدر قدرت دارد که تغییری اساسی در حال این پسر منزوی و غم‌زده ایجاد کند.

در تمام مدتی که یونگی با رضایت درشکه‌ی مرکز آموزش را در تاریکی شب به سمت قصر گیبون می‌راند، کوکی ساکت ماند و از پنجره اتاقک درشکه به نمای فوق‌العاده‌ی شهر نیمه سنتی و نیمه پیشرفته‌ی شهر در شب چشم دوخت و در افکارش سیر کرد.
کارت حافظه را محکم در دست‌های سردش نگه‌داشت و به سطح اطلاعاتی فکر کرد که می‌شد در آن پیدا کرد. امیدوار بود در این منبع اطلاعاتی عظیم، شوخی مسخره‌ای مثل یک پیام ویدیویی احمقانه از تسانگ جای نگرفته باشد. از شخصی مثل تسانگ انتظار چنین جنایتی به اسم شوخی می‌رفت. یکبار برای همیشه کوکی  از اعماق قلبش امیدوار بود که تسانگ عاقلانه عمل کرده و با رفتاری در شان یک دانشمند، اطلاعات مهمی را در این کارت گنجانده باشد.

تراکم اماکن مسکونی، با نزدیک شدن به قصر گیبون کاهش پیدا میکرد و درعوض به تعداد درختان خشکیده در سرما اما مرتب و هرس شده در مسیر اضافه می‌شد.
چند ثانیه‌ای پلک برهم گذاشت تا جلوی شمرده شدن سریع درختان توسط مغزش را بگیرد. سرش را آرام به بدنه داخلی اتاقک تکیه داد. درشکه‌ی سبز تیره، به معنی تعلق آن به پایتخت سن‌دانته، با تزئیناتی زیبا و ساده اما سلطنتی و به رنگ طلایی در نمای بیرونی و داخلی آن.
و خوشبختانه خبری از حرکات اضافه و آزاردهنده وسایل حمل‌ونقل بعد اول نبود. پس کوکی با آرامش پلک‌های خسته‌اش را بسته نگه داشت و کارت حافظه را بیشتر از قبل در مشتش فشرد.

twelfth dimensionWhere stories live. Discover now