مثل همیشه کتابخانه خلوت بود و فقط چهار نفر در آن حضور داشتند.جانگ کوک،خانم کیم و دونفر دیگر که در اتاق فناوری در حال استفاده از اینترنت دانشگاه بودند.
به محض ورودش،صدای خوشحال خانم کیم در فضا اکو شد:اوه...سلام کوکی!
جانگ کوک با صدای آرامتری گفت:سلام خانم کیم.
خانم کیم تنها کسی بود که اجازه داشت اورا کوکی خطاب کند.بقیه باید از همان جانگ کوک استفاده میکردند.البته به غیر از بن شیل که برایش اهمیتی نداشت یک عوضی به تمام عیار باشد.کوکی(دیگه کوکی صداش میکنیم/":)آرام خودش را به میز خانم کیم رساند و دفترش را روی آن گذاشت.خانم کیم با مهربانی گفت:نمیدونم چطور باید قانعت کنم منو جیسو صدا کنی.(این جیسو ربطی به جیسو عضو بلک پینک نداره.این یکی خیلی پیر تره!فقط حال نداشتم به اسم دیگه ای فکر کنم.)وقتی یکی بهم میگه خانم کیم...احساس میکنم پیر شدم.
کوکی با ادب سر تکان داد و گفت:اگه باعث میشه احساس بهتری داشته باشین منم بهش اهمیت میدم...جیسو!
_عالی شد...حس میکنم پنج سال جوونتر شدم!کوکی خواست بگوید چنین چیزی امکان پذیر نیست اما دهانش را بست.به جایش دفترش را باز کرد و گفت:کاری که خواسته بودین رو انجام دادم.
_واقعا؟
_یک ابعاد مناسب رو پیدا کردم که ویژگی های مرد نظرتون رو داره...با این ابعاد،پنجره بهینه سازی میشه.
جیسو اعداد را خواند و همانطور که دفتر را روبرویش نگه داشته بود گفت:واقعا ممنون.حالا باید سفارش همچین پنجره ای رو بدم...خب...چیزی از کتابخونه میخوای؟مثلا...کتاب،یا اینترنت؟
کوکی کمی فکر کرد،سپس قدمی به جلو برداشت و گفت:آممممم...راستش دلم میخواد یه سری به کتابای قدیمی بزنم.همونایی که توی اتاق آخر راهروئه.
وبا کمرویی به جیسو خیره ماند.
جیسو متقابلا کمی به جلو خم شد و گفت:اوه!کوکی...اونا کتاب های مرجع ان.خیلی مهمن و بعضی هاشون هیچ جای دیگه ای پیدا نمیشن.خیلی عجیب و غریبن!
_میدونم.فقط...دلم میخواد یه نگاهی بهشون بندازم.کتابای قدیمی حالمو جا میارن.
_...اما من اجازه ندارم هیچ دانشجویی رو به اونجا راه بدم.
کوکی تقربا ناامید شده بود که جیسو ادامه داد:ومیدونی این یعنی چی؟ کوکی با تعجب به جیسو نگاه کرد که کلید را برداشت و از پشت میز بیرون آمد.جیسو لبخندی زد و گفت:این یعنی سریع یه نگاهی بنداز و بیا بیرون...قبل از اینکه گیر بیوفتم.باشه؟
کوکی مشتاقانه سر تکان داد و به دنبال جیسو به راه افتاد.جیسو آرام کلید را درقفل چرخاند و در اتاق را برای کوکی باز نگه داشت و دوباره یاداوری کرد:فقط سریع.باشه؟درو قفل میکنم امانیم ساعت دیگه بازش میکنم.سر و صدا هم نکن.
کوکی با ذوق پپا به درون اتاق قدیمی اما مرتب روبرویش گذاشت.جیسو هم در را به آرامی پشت سرش قفل کرد.
در سرتاسر اتاق چشم چرخاند.تخمین زد که حداقل پانصد کتاب قدیمی در آن قفسه ها تلنبار شده اند.کرکره ها بسته شده بودند و باز کردنشان هم عاقلانه به نظر نمیرسید.پس کوکی پنج دقیقه به چشم هایش فرصت داد تا به نور کم عادت کنند.و بعد از آن بین قفسه ها قدم زد و اسم کتابها را در ذهنش فهرست کرد.
قدیمی ترین کتابی که به چشمش خورد،کتابی در مورد زبان های منسوخ شده ی جهان بود،که آن هم نمیتوانست بیش از صد سال قدمت داشته باشد.
خیلی زود حوصله اش سر رفت.کتابها...خسته کننده تر از چیزی بودند که فکرش را میکرد.قدیمی بودند اما نه آنقدر که اورا به وجد بیاورند.کتابهای علمی هم کاملا ویرایش قدیمی داشتند و با علوم جدید مخصوصا فیزیک هسته ای یا کوانتوم سازگاری نداشتند.
پس کوکی درعرض ده دقیقه از خیرشان گذشت و چرخید تا برگردد اما پایش به لبه ی بیرون زده ی یکی از کاشی ها گیر کرد و با صورت زمین خورد.سعی کرد سروصدا نکند.نباید جیسو را با کارهایش به خطر می انداخت.پس به جای اینکه غر بزند روی زمین نشست و بینی و زانویش را ماساژ داد و در دل به بخت بدش لعنت فرستاد.
اگر تا ده دقیقه ی دیگر درد بینی اش خوب نمیشد احتمال این بود که ترک برداشته باشد.خوشبختانه خونریزی نداشت،پس احتمال شکستگی هم نبود.
نگاهش را بین کتابها چرخاند.همه چیز،از آن پایین،قدیمی تر و ترسناک تر به نظر میرسیدند.فیلم های تخیلی و بچگانه ای که دیده بود را به یاد آورد.این کتابخانه دقیقا مانند همان مکان هایی بود که در آن فیلم ها،دریچه ای داشتند که به دنیا های دیگر باز میشد.
KAMU SEDANG MEMBACA
twelfth dimension
Fiksi Ilmiahبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...