ساعت ده صبح!
رکورد خوبی به نظر میرسید.
خودش هم تعجب کرد که چطور در این ساعت بیدار شده است...آن هم وقتی که نفس های تهیونگ عملا گردنش را نوازش میکردند و دست هم در محکم ترین حالت کمرش را چسبیده بود و کوکی هم برای حفظ این اسارت به آستین لباس راحتی اش چنگ انداخته بود.وقتی که متوجه شد تهیونگ پای راستش را از بین پاهای او عبور داده و زانویش را به کاناپه تکیه داده است خودش را جمع و جور کرد و زیر لب گفت:خب دیگه...این واقعا زیادیه!
(تهیونگ تقریبا به شکم خوابیده.تنبلیم شد فن آرتشو بکشم دیگه😶)علی رغم لحن ناراضی اش لبخند گنده ای زد وآرام پرسید:من چرا بیدار شدم؟با این وضعیت باید تا فرداشب میخوابیدم!
مغزش تمسخر آمیز خندید و گفت:بله!میدونم جنابعالی دلت چی میخواد ولی...بهتره یک فکری به حال اون دست بیچارت که از دیشب زیر تهیونگ مونده و خواب رفته بکنی.اگه چند ثانیه ی دیگه بهش خون نرسه باید قطعش کنی.
کوکی با وحشت دست راست کبود شده اش که گزگز میکرد را از زیرتهیونگ بیرون کشید و به آن خیره شد.رنگ پوستش کم کم به حالت عادی برگشت و خیالش راحت شد که هنوز میتواند دستش را نگه دارد.پوفی کرد و کمی تلاش کرد از جایش بلند شود که تهیونگ"نوچ"کشیده ای گفت و غر زد:خیلی تکون میخوری!
کوکی جا خورد.
نفس های بقیه هم آنقدر داغ بود؟یا تهیونگ تب داشت؟
با عجله دستش را روی پیشانی اوگذاشت اما وقتی متوجه دمای طبیعی بدنش شد نفس راحتی کشید و دوباره سرجایش برگشت.اما این عادی نبود!
نفس های هیچ آدم سالمی آنقدر داغ و لذتبخش نبودند.
آدم های دیگر هم وقتی از خواب بیدار میشدند صدایشان صد برابر گوشنواز تر میشد؟نه!
هم اتاقی سابقش مثال نقضش بود.
کوکی ترجیح میداد به آواز خواندن بن شیل گوش بدهد اما هم اتاقی اش بعد از بیدار شدن حرف نزند.چون به نظرش با آن حجم از آلوگی صوتی ای که تولید میکرد جنایت بزرگی در حق بشریت بود.اما صدای تهیونگ فرق داشت.رنگ داشت.طعم و بافت داشت.مانند مخملی زرشکی بود که از جنس شکلات ساخته شده باشد.
چشم هایش را ماساژ داد و زیر لب گفت:خل شدم...
مغزش طبق معمول حاضرجوابی کرد و گفت:نخیر جئون!اینا عوارض عاشق شدنته.فقط آدمای عاشق انقدر دیوانه میشن که برای صدای یک تفر رنگ و مزه در نظر بگیرن.
کوکی خندید و تهیونگ که چیزی از این مکالمه ی درونی او نمیشنید غر زد:خل شدی؟
کوکی بازهم خندید و بی صدا لب زد:نه...بدتر از اون.عاشق شدم.تهیونگ دستش را به کاناپه تکیه داد و و خودش را بالا کشید.سپس همانطور که سرش را به نشانه ی افسوس تکان میداد گفت:نخیر!نمیشه اینجوری خوابید!
کوکی که حالا وزن نچندان سنگین او از روس سمت راست بدنش برداشته شده بود متقابلا نشست و گفت:مگه فکر کردی ساعت چنده؟باید بریم تمرین...
تهیونگ یکی از چشم هایش را به زور باز کرد،در همان حالت خنده دار به کوکی نگاه کرد و گفت:خیلی برای تمرین مشتاقی!

DU LIEST GERADE
twelfth dimension
Science Fictionبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...