پریویسلی:
پارت پیش دربارهی جانگهو و ولیعهد (یوهان) بود که باهم رفتن غذا خوردن و دربارهی بک استوری یوهان یه توضیحاتی دادیم و فهمیدیم از اول ولیعهد نبوده و جای داداششو گرفته و فلان.
و جانگهو بلند شد دست یوهانو گرفت گفت بیا ول بچرخیم بریم خرید حالا. زورکی بردش سر دیت.
چرا؟ چون داره عاشق میشه بچم. شایدم شده.🤧✨این پارت...
به قضیهی کوک و آزمایشش برمیگردیم... و به مسئله مهمی میپردازیم.
بوی یه چیزایی میاد...______________________
جیمین با او سرسنگین بود.
با این وجود انتخابی جز شرکت کردن در دورهمی شامِ آن شب برایش تعریف نشده بود.جیمین سرزنشش نمیکرد، واکنشهایش قهرآلود نبودند ولی عصبانی به نظر میرسید.
ذهنش درگیر بود و نمیتوانست با اتفاقاتی که کوکی آنها را رقم میزد کنار بیاید. میخواست همه چیز بدونه درگیری و در صلحی یکنواخت ادامه پیدا کند... اما کوکی دقیقاً کاری برعکس آن را انجام میداد.تمام اطرافیان او در حالت آمادهباش قرار داشتند. هر لحظه کوکی با یافته و نتیجهای جدید سروکلهاش پیدا میشد و درگیری ذهنی اضافهای به آنها هدیه میکرد.
به عبارتی ظالمانهتر... آرامش فکری اطرافیانش را مختل کرده بود اما نمیتوانست دست بردارد. خجالتزده بود، زجر میکشید و احساس شرمندگی میکرد، اما نمیتوانست نتیجهی آزمایش را، به خاطر شرمندگیاش فراموش کند.
پس فقط در گوشهای از کافه جیمین جاگیر شد، حرفی نزد و تماشا کرد که صندلیهای نزدیک به پیشخوان، کمکم با افرادی آشنا پر میشوند و صدای مکالمات آنها، کمی ناخوشایند بودن جو را پوشش میدهد.
به جز نامجون بیچاره که همچنان به کارهای حکومتی و سروسامان دادن به مشکلات ریزودرشت یکی شدنِ قلمروها مشغول بود، سروکلهی بیشتر نزدیکان کوکی در کافه پیدا شده بود.و کوکی... هیچوقت تا این اندازه مطرود و همزمان مورد توجه واقع نشده بود. کسی توجه مخصوصی به گوشهای که او حضور داشت نشان نمیداد، اما هر تحرکی از سمت او توسط همان افرادِ به ظاهر بیتوجه ثبت و ضبط میشد.
وضعیتی فرساینده بود اما نه در حدی که نشود آن را تحمل کرد. پس فقط سکوت کرد، بیتفاوت به لیوان نوشیدنی میوهای مقابلش چشم دوخت و بدون تمرکز خاصی، ضرب ناموزونی روی سبد کوچک کلوچههای شکلاتی مقابلش گرفت.و این ضرب ناموزون، با افتادن سایهی حضور شخصی بر روی میز، متوقف شد و نگاه کوکی به سمت این شخص تازه وارد کشیده و به طرز معذب کننده ای با بومگیو مواجه شد.
از همان اول نباید پا به محیط کافه میگذشت. فقط حس کرده بود که عدم حضور او در این مهمانی نابهنگام و ماندنش در اتاقش، اطرافیانش را بیش از پیش، از او متنفر میکند.
دلایل گناهکار بودنش آنقدر کافی بودند که نخواهد با اقدامات جدیدی، بهانهی دیگری به دست دوستانی بدهد که نمیدانست آیا هنوز هم خواهان حضور و دوستی او هستند یا نه.
YOU ARE READING
twelfth dimension
Science Fictionبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...