"part 56"

2.4K 609 591
                                    

جیمین با لبخند محبت آمیزی روبروی آن دو ایستاد و گفت:سلام جانگ کوک...سلام تهیونگ.چی میخورین براتون بیارم؟
کوکی نگاه زیر چشمی اش را از ساق دست های تهیونگ گرفت و بعد از اینکه به آستین های تا شده ی او لعنت فرستاد به جیمین نگاه کرد و گفت:نمیدونم.فقط میخوایم یک نوشیدنی بخوریم.فرق نداره.

جیمین دست هایش را به کمرش زد و وانمود کرد درحال فکر کردن است.سپس با ذوق خندید و گفت:پس...بذار از کشف جدیدم براتون بیارم.
و به سمت قفسه ی نوشیدنی هایش دوید.
کوکی لب هایش را خیس کرد و آرام پرسید:تهیونگ...سردت نیست؟
تهیونگ شانه بالا انداخت و گفت:نه دیگه!اینجا که گرمه!
کوکی گوشه ی لبش را جوید و چیزی نگفت.
جیمین با بطری های رنگارنگی برگشت و آنها را روی پیشخوان چید.سپس با ترتیبی که خودش از آن سردر می آورد مقداری از هرکدام را با آرامش داخل لیوان های بزرگ بدون دسته ای ریخت.و نتیجه این شد که به خاطر اختلاف چگالی نوشیدنی ها،لیوان از نوشیدنی لایه لایه ای پر شد که هر لایه اش طعم متفاوتی داشت.
با احتیاط نی سفیدی را وارد نوشیدنی کرد و لیوان هارا آرام به سمت دونفر مقابلش هل داد.

بعد هم با لبخند بزرگی گفت:اینم از این.ازش لذت ببرین.
کوکی نگاهی به لیوان انداخت و گفت:کشف جالبیه.مگه نه تهیونگ؟خوشگل نیست؟
تهیونگ آرام سرتکان داد و گفت:هست.

جیمین به لحن سرد او توجهی نکرد،درعوض آرام خندید و گفت:ممنون...راستی تهیونگ...توام امشب خوشگل شدی.
کوکی از سر حرص نفس عمیقی کشید و نیشخند زد.تهیونگ فرصت نکرد جوابی بدهد.
چون در کافه باز شد و هوسوک به همراه جین وارد شد در حالی که صدای مکالمه شان به طور واضحی به گوش همه میرسید.
هوسوک که به طرف پیشخوان می آمد گفت:جین...درسته که تو هم والد نامجونی و نامجون هم فرمانرواست...ولی خواسته ی تو واقعا نامعقوله!
جین که به غرورش برخورده بود غر زد:تو اصلا چیزی از سلیقه میفهمی؟

هوسوک پوفی کرد.روی یکی از صندلی ها ولو شد و روبه جیمین گفت:دولیوان آرامبخش غلیط برام بیار لطفا.
جین کنارش ایستاد و با حرص گفت:داری...منو مسخره میکنی؟چطور جرئت...هی!سلام جانگ کوک...و تهیونگ!شماهم اینجایین؟
هوسوک که از تغییر حالت جین گیج میزد با نگاهی سوالی به طرف کوکی برگشت و جا خورد.
با ابروهای بالا رفته گفت:عه!ندیدمتون.
جین با ذوق به لیوان های رنگین کمانی مقابل کوکی و تهیونگ نگاه کرد و گفت:منم ازینا میخوام جیمین.البته صورتی هم داشته باشه لطفا.

هوسوک نالید:باز شروع کرد!
کوکی که از قضیه بی خبر بود گفت:چی شده مگه؟
هوسوک از سر کلافگی پوفی کرد و لیوان آرام بخشش را سر کشید.
جین حق به جانب گفت:از تو میپرسم...صورتی رنگ قشنگی نیست؟
کوکی سرش را به علامت ممتنع تکان داد و جیمین که انگار چیزی را به خاطر آورده باشد با صدای بلند گفت:وایستا...بذار حدس بزنم.تو دوباره به لباس های رسمی نیروی نظامی گیر دادی.نه؟
هوسوک با بغض سر تکان داد و لیوان دوم آرامبخشش را برداشت.
جین دست هایش را در هوا تکان داد و گفت:باور کن...رنگ لباساشون خیلی مزخرفه!مثلا همین زرشکی مسخره ای که برای فرم فرماندهان استفاده میشه.اعصابمو خورد میکنه!
انگشت اشاره اش را به طرف تهیونگ گرفت و با صدای بلند گفت:یک کت صورتی برای همین تهیونگ بدوز تا بفهمه واقعا چه رنگی بهش میاد.

twelfth dimensionWo Geschichten leben. Entdecke jetzt