و خیلی سریع بلند شد و به سمت در اتاق رفت. نمیدونستم بخندم یا دنبالش بدوئم.
_ معذرت میخوام عشقم. یه لحظه صبر کن
آرنجش رو گرفتم که ایستاد و با ناراحتی نگاهم کرد. خواستم حرفی بزنم که دوباره زد زیر گریه و خودش رو انداخت تو بغلم.
دیگه نزدیک بود دوتا شاخ رو سرم دربیاد.
_ بسم الله الرحمان الرحیم. خدایا خودت بهم کمک کن. آخه چی شده لنا؟ یه کابوس دیدی اونوقت علاقه من رو مقصر میدونی. عزیزم چی رو به چی ربط میدی آخه؟!
فاصله گرفت و همونطور که گریه میکرد، گفت: خواب دیدم، خواب دیدم تو رو دوباره ماشین زده. مثل همون شبی که ماشین زده بود بهت، اما وائل تو مرده بودی. میفهمی وائل؟ مرده بودی
لبخند زدم و بغلش کردم. نیم رخم رو به سرش چسبوندم و ننووار تکون خوردم. چند دقیقه گذشت تا بالاخره گریهاش تموم شد. از همدیگه فاصله گرفتیم و درحالی که اشکهاش رو پاک میکردم، گفتم: من قربون اشکهات بشم. برو دست و صورتت رو بشور تا من صبحانه آماده کنم، باهم صبحانه بخوریم. باشه خانمی؟
سری تکون داد و زیر لب گفت باشه.
_ آفرین عزیزم
چند قدم به سمت در اتاق رفتم که صدام زد. برگشتم و نگاهش کردم و گفتم: جانم
دوباره بغض نگاهم کرد و گفت: من دیگه طاقت ندارم
با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟
لنا: که بهت بگم
از این قسطی حرف زدنش لبخند زدم و گفتم: چی رو بگی عزیزدلم، چی رو؟
لنا: که من، وائل من عاشقتم
و دویید سمتم و برای چندمین دفعه خودش رو تو بغلم پرت کرد.
به قدری ذوق زده شده بودم که حتی نمیدونستم چی باید بهش بگم و به معنای واقعی کلمه زبونم بند اومده بود. فقط خیلی محکم بغلش کردم و روی موهاش رو چندین دفعه بوسیدم و کم کم که مغزم از تعجب و شگفتی دراومد، گفتم: الهی من قربونت برم دیگه چرا گریه میکنی ؟ عاشق شدن گریه نداره که
لنا: میترسم وائل
_ ببینمت. به من نگاه کن
لنا: نمیخوام
_ نه من میخوام چشمهای خوشگلت رو ببینم
نیم رخش رو از سینهام جدا کرد و نگاهم کرد که چشمهای پر اشکش رو بوسیدم و گفتم: از چی میترسی نفسم؟
لنا: از این عشق میترسم
کف دستش رو روی قلبم گذاشتم و گفتم: این قلب تا ابد به عشق تو میزنه لنا. هیچی هم نمیتونه من و تو رو از هم جدا کنه. از این موضوع مطمعن باش. باشه؟
لنا: باشه
چشمک زدم و گفتم: حالا من این اعتراف عاشقانه رو باید مدیون اون کابوس باشم دیگه، نه؟
مشت آرومی روی سینم زد: اذیتم نکن
_ چشم عشق خوشگلم. حالا بدو برو دست و صورتت رو بشور، بریم صبحانه بخوریم که این صبحانه خوردن داره ها. عشقم اعتراف کرده. من فدای عشقم بشم
لپش رو بوسیدم که خجالت کشید و به سمت سرویس بهداشتی رفت.
عشق میبرد مرا
یار میجوید مرا
گل واژهها سبد سبد
از جان میطراود مرا
نیل
http://t.me/NeiloofarBakhtiary
YOU ARE READING
عشق غیرمنتظره
Romanceدختری به نام لنا در مسیر پیادهروی کربلا دزدیده شده و به شیخی در دبی فروخته میشود. لنا با دیدن شرایط پیش آمده، فاتحهی زندگیاش را میخواند اما دستی او را از این منجلاب بیرون میکشد.