سامی: بچهها ساکت. ببین لنا یه تست روانشناسی میخوام ازت بگیرم ببینم سلامت عقلیت در چه حده
با تعجب نگاهش کردم اما چهره جدی سامی اجازه هیچ سوالی رو بهم نمیداد.
نهال پشت مبلی که سامی نشسته بود، ایستاد و دستهاش رو روی شونههای سامی گذاشت.
نهال: وا سامی این کارها چیه
حدس میزدم یه کاسهای زیر نیم کاسهاش باشه اما هیچی نگفتم.
سامی : خب، حالا من یه کلمهای رو میگم و تو باید چند دفعه پشت سرهم تکرارش کنی. درحینش یه سوال میپرسم که سریع باید جواب بدی. باشه؟
به نظرم آسون بود. سری تکون دادم: باشه
بقیه بچهها هم با کنجکاوی، نزدیکتر شدن و نگاهم میکردن.
سامی: خب، حالا برای شروع، چند دفعه تند تند بگو وائل. وائل وائل وائل وائل
به وائل نگاه کردم که شونههاش رو بالا انداخت و زیرلب گفت: نمیدونم
با تردید گفتم: وائل، وائل، وائل
سامی : نه تند تند بگو
نهال: سامی دخترمون رو اذیت نکن
سامی: اذیت چیه بابا یه تسته دیگه
_ وائل وائل وائل وائل وائل وائل وائل
سامی: تندتر آفرین
_ وائل وائل وائل وائل وائل وائل وائل وائل
ناگهان پرسید: لنا تو عاشق کی هستی؟
_ وائل. وای
کف دستهام رو روی لبهام گذاشتم که صدای جیغ و خنده بچهها بلند شد. حس میکردم لپهام سرخ شده. با خجالت به وائل نگاه کردم که چشمهاش برق میزد و با لبخند نگاهم میکرد.
سامی چشمکی به وائل زد و گفت: مبارکه
از روی مبل بلند شدم و گفتم: من میرم دستشویی
نهال: صبر کن لنا
دنبالم اومد و گفت: لنا؟ ناراحت شدی؟
_ نه بابا ناراحت برای چی آخه
نهال: فکر کردم از شوخی سامی ناراحت شدی
با کلافگی نگاهش کردم که لبخند زد: چی شده عزیزم؟ بهم بگو
_ کلافهام نهال. حالا چجوری تو صورتش نگاه کنم
نهال یواشکی نگاهی به سالن انداخت که و گفت: بیا بریم تو تراس تا کسی حواسش نیست حرف بزنیم
دستم رو کشید و من رو برد به تراسی که بزرگ و اِل مانند بود و در رو بست.
نهال: قربونت برم کلافگی نداره. تو اصلا نباید به روی خودت بیاری. اون فقط یه شوخی بود
و بعد از یه مکث کوتاه چشمک زد: هر چند با عکسالعمل بعدش اون لحظه خودت رو لو دادی
با کلافگی نفسم رو بیرون دادم: همین گندی که زدم کلافهترم میکنه
نهال: گند نزدی، فقط یه کوچولو، خودت رو لو دادی
خواستم حرفی بزنم که صدای باز شدن در تراس اومد که وقتی نگاه کردیم، دیدیم کمیل درحالی که اصلا حواسش به ما نیست، سیگار به دست به سمت حفاظ شیشهای تراس میرفت و غرق در دنیای خودش سیگار میکشید. خواستم حرفی بزنم که دوباره در تراس باز شد و وائل وارد تراس شد.
نهال کنار گوشم پچ پچکنان گفت: هیچی نگی ها، فقط گوش کن، بشنویم چی میگن
دستم رو کشید و یه گوشه ایستادیم. هردومون از این فضول بازیها خندهمون گرفته بود که نهال با زبون اشاره گفت: فقط یواشکی نگاه کن و گوش کن
سری تکون دادم و یواشکی دیدشون زدیم. کمیل سیگار به دست به سمت وائل برگشت و با دیدنش لبخند زد: تو خودتی امشب
http://t.me/NeiloofarBakhtiary
ESTÁS LEYENDO
عشق غیرمنتظره
Romanceدختری به نام لنا در مسیر پیادهروی کربلا دزدیده شده و به شیخی در دبی فروخته میشود. لنا با دیدن شرایط پیش آمده، فاتحهی زندگیاش را میخواند اما دستی او را از این منجلاب بیرون میکشد.