❣ بخش ۱۲۸ ❣

20 3 0
                                    

سامی: اِ؟ چرا موهات رو خشک نکردی؟
روی صندلی کنارم نشست: همین‌طوری خوبه
سامی: چی چی رو خوبه سرما میخوری. صبر کن واسه‌ات حوله بیارم
و سریع از آشپزخونه بیرون رفت.
دستم رو پشت کمرش گذاشتم: بهتری؟
لبخند محوش پررنگ‌تر شد و سرش رو تکون داد‌.
_ من خودم رو کشتم و لنا این عادت بله گفتن به جای سرتکون دادن رو عوض نکرد
لنا: بله
_ آهان، این شد یه چیزی و سوال بعدی اینه که چرا صدام نزدی تا واسه‌ات سشوار بیارم؟
لنا: جلوی سامی زشت بود
موهاش رو پشت گوشش گذاشتم و گفتم: اینکه واسه لنای خودم سشوار بیارم کجاش زشته؟ نکنه من زشتم؟
با صدای سامی حواسمون پرت شد.
سامی: تو که صد درصد زشتی، من موندم لنا چجوری تحملت میکنه. این هم خدمت لنا خانمِ گل
حوله کوچیک سفید رنگی رو به سمت لنا گرفت که لنا تشکر کرد و دور سرش پیچید. صدای در دستشویی اومد و چند ثانیه بعد نهال وارد آشپزخونه شد. با دیدن لنا پر انرژی و شاد بغلش کرد و مشغول حال و احوال پرسی شد.
سامی: غذا یخ کرد، نهال بشین ، شروع کنید دیگه
نصف کفتگیر توی بشقابش برنج ریخت و همین‌طور یه تیکه جوجه و یه ملاقه سوپ توی کاسه‌.
سامی: وائل خان به چی نگاه میکنی؟ بخور دیگه برادر من؟ منتظری غذا بذارم توی دهنت. اِ لنا؟
از صدای بلندش، لنا که حواسش به بشقابش بود ترسید و بدنش به طور خفیف لرزید.
به سامی نگاه کرد: چی‌ شده؟
سامی: یه بچه سه ساله بیش‌تر از تو غذا میخوره‌. بیش‌تر غذا بکش ببینم. وائل زن لاغر دوست نداره‌ ها
نهال: اِ سامی اذیت نکن
لنا با تعجب به سامی و بعد به من نگاه کرد.
اخم‌ کردم و بهش توپیدم: غلط کردی. من همه جوره لنا رو دوست دارم
به لنا نگاه کردم که با نگاه مهربونش نگاهم میکرد و لبخند محوی رو لب‌هاش نشسته بود.
سامی دست‌هاش رو بالا برد: آقا من تسلیم، هر چقدر میخوایید بخورید ، به من چه اصلا
لنا نگاهش رو به بشقابش داد که سامی یواشکی واسه‌ام چشمک زد. اعجوبه‌ای بود این پسر.
بعد از نهار به سالن رفتیم و سامی تلویزیون رو روشن کرد: تکرار بازی بارسا و رئال شروع شده. دیشب یادم رفت ببینمش
دقایق اول شروع فوتبال بود. دقیقا همون تیمی که من و سامی حسابی طرفدارش بودیم. لنا آروم اما کلافه کنارم نشست. گاهی پاهاش رو بغل میکرد، گاهی یواشکی روی شکمش خم میشد و گاهی دست‌‌هاش رو روی شکمش میذاشت و فشار میداد.
کنار گوشش گفتم : برو استراحت کن لنا. خودت رو اذیت نکن
کنار گوشم گفت: دلم خیلی درد میکنه. میشه از سامی مسکن بگیری؟
سرم رو بالاتر بردم و روی شقیقه‌اش رو بوسیدم: آره قربونت برم. تو برو رو تخت دراز بکش و استراحت کن، قرص میارم
سری تکون داد و از روی مبل بلند شد: من میرم استراحت کنم. سامی، نهال، بابت همه‌چی ممنونم ازتون
نهال از توی آشپزخونه گفت: قابلت رو نداشت عزیزم. برو قربونت بشم استراحت کن
سامی: خواهش میکنم لنا خانمِ گل. سعی کن بخوابی
لنا: باشه، ظهرتون به‌ خیر
سامی: ظهرت به‌ خیر
نهال: ظهر تو هم به‌ خیر عزیزم
بین حد فاصل دوتا اتاق خواب‌ها ایستاد و نگاهی به اتاق مهمان کرد و به سمتمون برگشت. پرسیدم: چیزی میخوای عزیزم؟
http://t.me/NeiloofarBakhtiary

عشق غیرمنتظرهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora