🌷 بخش ۱۵۴ 🌷

11 0 0
                                    

ثمین هم لبخند زد: من میدونستم، کمیل بهم گفته بود میخوان برقصن
نمیدونم چرا برای من خیلی تعجب‌آور بود. تاحالا وائل رو با دشداشه ندیده بودم!
پسرها با شش پسر دیگه شروع کردن به رقصیدن. جالب این‌جا بود که رقص‌هاشون هماهنگ و خیلی قشنگ بود. سریع موبایلم رو روشن کردم و شروع کردم به فیلم برداری.
بعد از رقص نسبتا طولانیشون، با سبحان که وسطشون ایستاده بود، چندتا عکس گرفتن و از سالن بیرون رفتن و بعد از چند دقیقه با همون تیپ و استایل‌های شیک و پیک‌شون به سالن برگشتن.
سامی: عشقم حال کردی شوهرجونت چه قری میداد؟
نهال: عالی بود عزیزم
وائل: یه لحظه نزدیک بود زمین بخوره
همه خندیدیم که کمیل حین خنده گفت: سامی خدایی اگه میخوردی زمین، لنگ‌هات میرفت تو هوا، ناموس و شرفت به باد میرفت و سوژه یه سال کامل رو واسه‌مون جور میکردی
سامی با اینکه خودش هم میخندید به کمیل گفت: زهرمار نمکدون
وائل: عشق من خوبی؟
نگاهم رو از بچه‌ها گرفتم و به صورتش نگاه کردم که به چشم‌هام زل زده بود.
لبخند زدم: خوبم
وائل: خسته شدی؟
_ یه کوچولو. چطور؟
وائل: از چهره‌ات مشخصه. هیچی همینطوری پرسیدم
_ عروسی کی تموم میشه؟
وائل نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت: حقیقتش نمیدونم. میخوای بریم؟
_ نه. یه ذره سر و صدا زیاده، کلافه‌ام کرده
وائل: میخوای بریم بیرون قدم بزنیم؟
_ نه پیش بچه‌ها بهتره
وائل: باشه اما هروقت خسته شدی بگو که خدافظی کنیم و بریم
_ باشه عزیزم
روی لپم رو بوسید و دستش رو روی صندلی پشت کمرم گذاشت و به سامی که داشت صحبت میکرد، نگاه کرد.
_ وائل
نگاهم کرد: جونم
چند ثانیه بدون هیچ حرفی به چشم‌هاش نگاه کردم و لبخند دندون نمایی زدم که خودش هم لبخند زد: چی‌ شده؟
_ هیچی
وائل: نه بگو
_ وائل جونم
وائل: عشقم این‌ جوری با ناز حرف میزنی برای من مسئله‌ای نیست که بخوام این‌جا نازت رو بکشم منتها نمیخوام جلو بقیه خجالت بکشی
ریز ریز خندیدم و هیچی نگفتم که دستش رو دور شونه‌هام گذاشت و لپم رو محکم بوسید.
سامی: هوی
با حرف سامی همه‌ی نگاه‌ها به سمتمون برگشت.
سامی: شئونات اسلامی رو رعایت کن. با فاصله از لنا بشین
چهره و لحنش ا‌‌ون‌قدر جدی بود که همه فکر کردیم داره جدی صحبت میکنه. اما وائل من رو بیش‌تر به خودش چسبوند و گفت: شرمنده داداش از قدیم گفتن زندگیت رو محکم بچسب
با حرف وائل، بچه‌ها شروع کردن به دست و سوت زدن که طلا به سمتمون اومد.
طلا: باز هم سلام. بچه‌ها همه‌ چی خوبه؟ چیزی احتیاج ندارید؟
ثمین: نه قربونت همه‌ چی عالی
طلا: خب خدا رو شکر. خیلی خب حالا، نهال، لنا، ثمین بلند بشید، بریم برقصیم که با شما سه تا درست و حسابی نرقصیدم
نهال: نمیشه من نیام؟
طلا دست من رو گرفت: بلند شو عشق وائل. نه‌ خیر تو هم باید بیایی نهال. ثمین بلند شو ببینم
ثمین: اومدم عزیزم
بدون هیچ حرفی از روی صندلی بلند شدم
وائل: اگه کفش‌هات اذیتت میکنه نرو عشقم
_ نه خوبه
با دخترها به وسط سالن رفتیم که یه آهنگ تند پخش شد و ظاهرا دخترها کمی گیج زدن چون دقیقا نمیدونستن چه مدلی با ریتم موزیک برقصن و همون لحظه بود که لنای تخس درونم پررنگ شد و شروع کردم به رقصیدن. کم کم همه دورمون حلقه زدن و فقط من و طلا وسط حلقه بودیم.
طلا همزمان که با خواننده آواز میخوند با چشم و ابرو به پشت سرم اشاره کرد که به پشت سرم برگشتم که دیدم همه‌ی بچه‌ها پشت سرم ایستادن و دست میزنن. نهال ازم فیلم میگرفت و وائل لبخند به لب دست میزد و به قول سامی با چشم‌هاش عشق پرت میکرد. رقص‌کنان به سمتش رفتم که لبخندش پررنگ‌تر شد‌ و سبحان از کنارم رد شد و دست وائل رو گرفت و آوردش داخل حلقه. ریتم آهنگ هر لحظه تند‌تر میشد و جو رو پر‌جنب و جوش‌تر میکرد.
خلاصه اون‌قدر رقصیدیم تا بالاخره آهنگ تغییر کرد و ریتمش آروم‌تر شد که وائل دست‌هاش رو تو هوا باز کرد و من از خداخواسته رفتم تو بغلش
چند دفعه روی موهام رو بوسید و کنار گوشم گفت: فوق العاده خوشگل رقصیدی عشق من
روی سینه‌اش رو بوسیدم که جای رژلبم روی پیرهن سفیدش موند. سرم رو بالا گرفتم و تو همون شلوغی و سر و صدای آهنگ و مهمون‌ها گفتم: بریم بشینیم
چند تار موهام رو از جلوی صورتم کنار زد: نمیخوای دوباره برقصی؟
_ نه پاهام داره اذیت میشه
روی پیشونیم رو بوسید: هرچی عشقم بخواد
از من فاصله گرفت و دستم رو محکم گرفت و در جواب بچه‌ها که میگفتن کجا؟ بیایید برقصین، میگفتیم میریم بشینیم و خسته شدیم.
برگشتیم سرجای قبلیمون. با این تفاوت که هیچ‌کس سرمیزمون نبود و تقریبا همه میزهای دورمون خالی بودن.
@NeiloofarBakhtiary

عشق غیرمنتظرهWhere stories live. Discover now