Part 49😈👨‍🎓

2.7K 597 184
                                    

واقع الان پنج درصد سهام کای بیشتر از چانیول بود و همین برای به دست گرفتن قدرتش توی شرکت کافی بود.

توی یک هفته با کلی التماس و گریه زاری شیوون رو معتقد کرد که پنج درصد سهامشو به کای بده.
البته نمیشد اون قسمتی که برگشته بود با عصبانیت پشت تلفن سر پدرش داد کشید بود و بهش گفته بود:
+نمی فهمم این همه مخالفتت برای چیه؟! نمی خوایی که اون سهامارو با خودت تو قبر ببری؛ به ازای اون همه مال و اموالی که بعد مرگت بهم میرسه فقط ۵ درصد سهام کوفتیه اون شرکتو میخوام، این خواسته بزرگیه؟!

رو فاکتور گرفت.
خب به نظرتون واکنش شیوون چی بود؟!
صد درصد که عصبانی شده بود و تماس رو قطع کرده بود.

حرفای سهون جوری برای شیوون تعریف شده بودن که انگار اون پسر بچه فقط روی اموال شیوون چشم داره و خوده پدرش اصلا براش مهم نبود.
شیوون معتقد بود که نباید سهون همچین کادویی به کای بده و پروش کنه.

بیشتر از همه مخالف سهامی بود که سهون از طریق ازدواج به نامش خورده بود. چون فکر میکرد  که اون سهام عامل کوچیکیه که کای سهونو ول نکنه!
اما هیچ کدوم اینا برای سهون مهم نبود؛ این که سهامو برای خودش نگه می داشت یا با بخشندگی به کای تقدیمش می کرد و بهش می فهموند که توی هر شرایطی میتونه بهش کمک کنه، بهتر بود؟!

حتی اگه یه اسکناس پولم بهش تعلق نداشته باشه تا وقتی که همسر کای بود و اون نمی تونست برای مدت طولانی ولش کنه مهم نبود!
با صدای کف زدن از توی فکر بیرون اومد و به کای نگاه کرد.

برگه رو امضا کرده بود!
با اینکه دلش نمیخواست همچین افکاری توی مخش جا بگیرن اما نتونست فکر اینکه چه از خدا خواسته امضا کرد رو از خودش دور کنه!
یعنی اگه یه روزی برگه طلاق رو جلوش می زاشتن هم اینقدر سریع امضاش میکرد؟!
نگاهشو از کای گرفت و به جمع داد.
اوه!

چانیول رو نمی دید!
یعنی مثل این دراماها با خشم  مهمونی رو ترک کرده بود؟!
نیشخندی زد.
چه لوس!
نگاهشو به کای داد.
چشماشو بست بود و داشت آرزو میکرد، یا شایدم ادای ارزو کردنو در می اورد.

از نظرش اینکه قبل از فوت کردن شمع تولد آرزو میکردن خیلی خیالی به نظر می رسید.
حالا چه از نظر نمادین یا هر چیز دیگه ای!
اخه مگه واقعا یه شمع فوت کردن میتونه ارزویی رو بر اورده کنه؟!

کای کیکو برشی زد و بعدش خدمتکارا کیکو بردن تا بین مهمونا تقسیم کنن.
اهنگ ملایگی توی سالن شروع به پخش کرد.
بک نزدیک سهون شد و بهش چسبید.
-خوب شد اومدماا وگرنه  چه چیزایی رو از دست میدادم.

سعی کرد بکو از خودش دور کنه.
+چانیول جرت میده!
بک چشماشو تو حدقه اش چرخوند.
-حالا انگار قبلش نمی داده. اصلا غلط کرده جرم بده، تا قبل اینکه بتونه جرم بده جرش میدم!
کنجکاو ابرویی بالا انداخت:
+چی جوری؟!
-اووم به نظرت اگه تو بابات رئیس جمهور باشه، بهت پول نمیدن تا با قدرتت یه کثافطایی رو پاک کنی؟!
+چان که پول داره، مطمئن باش اون شرکتی که خودش ساخته بیشتر از اینا ازش پول در میاره.
-یه چیزی این وسط خیلی مزخرفه!

My naughty student👨‍🎓Where stories live. Discover now