Part 16😈🧑‍🏫

4K 620 35
                                    


وقتی که آهنگ تموم شد سریع سمت چان چرخید و نگاهش کرد.
صورت چان خالی از هرگونه حسی بود.
لعنت! الان نباید تحریک می شد؟!
بالاخره دهن باز کرد و گفت:
-چرا این کار رو کردی بک؟!
با پرویی شونه ای بالا انداخت:
+معلومه! چون که می خوام بکنیم! منو بکن ددی، خواهش می کنم!
-بکهیون! خیلی گستاخ شدی!

نزدیک چان شد و جلوش روی زانوهاش نشست.
+اره! گستاخ شدم پس منو تنبیه کن!
چانیول دستشو پشت گردن بکهیون گذاشت و به شدت سرشو سمت پایین تنه اش که توی آب بود کرد.
-اینقدر می پرستیش؟!
سرش توی اب بود و نه می تونست جواب بده نه می تونست نفس بکشه!

دستشو به کف استخر تکیه داد تا بتونه گردنشو از تو دستای چان آزاد کنه ولی اون محکمتر گردنشو نگه داشت.
بعد چند ثانیه که دیگه نفس کشیدن براش سخت بود چانیول دستشو برداشت.
کف استخر نشست؛ تند و پشت سر هم نفس کشید.
داشت خفه اش می کرد!

وقتی که تونست با حالت عادی نفس بکشه گفت:
+اره می خوامش، می پرستمش!
چانیول پوزخندی زد:
-نچ! بهت که گفته بو...
چشماشو تو حدقه چرخوند و حرفشو قطع کرد.
+اره گفته بودی که لیاقتشو ندارم! ولی تو چی لیاقت منو داری؟ ها؟
گستاخ تو چشمای چانیول زل زد.
ممکن بود با این حرفش سرشو به باد بده؟!
چانیول خنده ای کرد.

-چرا فکر کردی واقعا داشتن تو لیاقت می خواد؟! کسی که خودش، خودشو هر روز دستکاری می کنه لیاقت داشتن نمی خواد!
متعجب تو چشماش نگاه کرد.
اون حق تحقیر کردنشو نداشت؛ داشت؟!
اجازه داشت که هرچی دلش می خواد بهش بگه؟!
شاید دلش می گفت نه!
ولی مغزش می گفت آره!

چون اون خودش با دست خودش سند مالکیتش رو امضا کرده بود و وجودشو به اون مردی که روبه روش نشسته بود و تحقیرانه نگاش می کرد فروخته بود! در ازای چی؟ چند تا عکس که هنوز دست خودش بود و ابزاری برای تحریک کردن اعصابش تو اینده بود؟!
+اینکه خودمو هر روز دستکاری کنم بهتر از اینکه که هر روز دیک یکی تو سوراخم عقب و جلو بره !
-بکهیون! اینقدر بی پروا نباش!
لباشو جلو داد.

+دوست دوست دوست دارم!
چانیول چشماشو بست و بعد از چند ثانیه باز کرد.
-بکهیون! تا وقتی که زمانش نرسه من باهات هیچ کاری نمی کنم! اینو تو اون گوشای پنبه ایت فرو کن!
+زمان؟! چرا حرف بیخود می زنی ددی؟! من تو رو می خوام توهم منو می خوای، دیگه زمان بهتری سراغ داری؟!

-تا وقتی که خواستنمون از روی شهوت و هوس باشه من هیچ کاری نمی کنم.
شوکه نگاهش کرد.
الان اون چی گفت؟! ازش چی می خواست؟
عشق؟! یعنی...
متاسف به چان نگاه کرد.

+همه رابطه های مثل ما فقط بر پایه همون شهوتی هست که می گی نباید باشه. عشق و خواستن واقعی تو این رابطه جا نداره و نبایدم داشته باشه. درکت نمی کنم اول ازم می خوایی که یه بیبی برات باشم حالام می خوایی یه معشوقه برات بشم؟ من بازیگر نیستم تا به هرچی که تو بگی تبدیل شم!
نفس عمیقی کشید.
چانیول پوزخندی زد و گفت:

My naughty student👨‍🎓Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon