Part 98 😈🧑‍🎓

1.2K 294 136
                                    

سوار ماشین مدل بالای یشینگ شد و از لج محکم در رو با اخرین توانش بست
لبخند کوچیکی از صدای بلندی که ایجاد کرده بود، زد

-الان این سلام کردن بود یا اینکه میخواستی حرص منو دربیاری؟!
بدون اینکه نگاهش بکنه شونه ای بالا انداخت.
لبخند عمیقی زد.
واسه همین چیزا این پسر رو میخواست.
ماشینو به حرکت دراورد.
-اگه عصبانیتت خالی میشه، تعارف نکن شیشه هاشو بشکون، روی بدنه اش خش بنداز یا اصلا آتیشش بزن...
+عصبانیت و نفرتم وقتی خالی میشه که تورو هم باهاش اتیش بزنم!
-میدونی الان مثل دوتا زوج بیرون اومدیم؟! پس با حرفات سعی نکن صبرمو بسنجی، میدونی که من تحملم کمه!
چشم غره ای بهش رفت و نفسشو با حرص بیرون فرستاد.
به بیرون خیره شد و با حرص توی ذهنش چندبار انگشت فاک رو به اون عوضی نشون داد.






-حرص خوردنت خیلی قشنگه سهون، جوری که از حرص دستتو مشت میکنی و لباتو گاز میگیری، میدونستی نوک بینیتم قرمز میشه؟!
دستشو به دماغش رسوند.
داشت مسخره اش میکرد؟!
+ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
-اتفاقا من از وقتی تو رو دیدم زندگیم یه معنای جدید پیدا کرد، تونستم توی تاریکی یه نور کوچیک سفید ببینم و مطمئن باش هرکاری میکنم تا اون نور بزرگ و بزرگ تر بشه و همه تاریکی هامو بپوشونه...
+خوب؟!






یشینگ نگاهش کرد و لبخند عمیقی بهش زد.
-میشه نور زندگیم بشی؟!
چندبار بی حس پلک زد.
+قشنگ بود ولی نه...
نگاهشو از سهون گرفت و به خیابون داد.
-جوابی به جز اینم ازت انتظار نداشتم...
با اخم به یشینگ زل زد.
+میدونی اصلا علاقه ای به حرف زدن باهات ندارم پس تو سکوت رانندگی کن و هرچی زودتر این قرار لعنتی رو تمومش کن...
دستاشو با عصبانیت روی فرمون فشار داد.
-سهون بهت میگم منو عصبی نکن، برای یه امشبم که شده با من خوب راه بیا...
پوزخندی زد.






+واقعا میخوایی با کسی که ازش بدم میاد خوب باشم؟! هه مزخرفه...پوووف خسته کننده اس...
-برای تو اینطوریه...این اولین دیت منه... دیتی که فقط به طرف مقابلم اهمیت میدم و میخوام اون احساس خوبی داشته باشه...
+من اصلا احساس خوبی ندارم.
-مهم نیست...
پوکر به روبه روش خیره شد.
+وا د فاااک...
این مرد واقعا دیوونه اس...
ماشینو کنار خیابون پارک کرد.
تکیه اشو از صندلی گرفت و به اطرافش نگاه کرد.





میخواست بدونه، کجا اوردتش...
-رسیدیم...
+مرکز خرید؟!
-اره...
نفس عمیقی کشید.
+من نمیام...
-میشه مسخره بازی در نیاری؟!
با اخم توی چشماش زل زد.
+من مسخره بازی در میارم؟! میفهمی من با کای رابطه دارم؟ میفهمی اونو دوست دارم؟! اینارو میفهمی؟! اونی که مسخره بازی در میاره تویی، نه من... داری محبورم میکنی باهات بیرون بیام که از اون طرف به کای دروغ بگم
یشینگ نفس عمیقی کشید.
-امشب تمومش میکنم...
عصبی مشتی به بازوش زد.
+دروغ میگی، تو یه عوضیه شیاد دروغ گویی...
مچ دست سهونو گرفت.







My naughty student👨‍🎓Where stories live. Discover now