نیلا کمر بند شین رو بست و بهش لبخندی زد.
-نمیترسی که؟
شین با ذوق دست زد.
-نه خیلی هم ذوق دارم...
-خوب این عالیه...نگاهی به سهون کرد و دستای سرد و عرق کرده اشو گرفت.
-هی... استرس نداشته باش... ممنونم ازت که تصمیم گرفتی برگردی...
سهون نفس عمیقی کشید.
+ جای من نیستی نیلا خیلی سخته... مواجهه شدن با ادمایی که برای همیشه ولشون کردی...
-بدتر از اینکه دوباره کای رو ببینی که نیست...+نیلا...هنوز پرواز بلند نشده ها... میشه نریم؟
-سهون...
دست سهونو فشار داد.
-توی زندگی الانت مگه شین برات مهم نیست؟
+ و تو...
لبخند عمیقی زد.
-پس بدون قرار نیست ما هیچ وقت تنهات بذاریم... قرار نیست از طرف من قضاوت بشی...
+نیلا... اگه...حرف سهونو قطع کرد.
-حرف اگه رو نیار سهون، قرار نیست دوباره ببازی... این دفعه داری برای بردن میری...
سهون لبشو گاز گرفت و نگاهشو از نیلا گرفت.
نیلا نفس عمیقی کشید و از توی کیفش ورق قرصی که انا برای موقعیت های استرسی و تنش زا برای سهون تجویز کرده بود رو برداشت.بطری اب معدنی رو دست سهون داد.
-اینو بخور یه خورده اروم بشی... سهون توی بدترین موقعیتم که قرار بگیری من کنارت میمونم و نمیذارم کم بیاری چون تو پدر پسرم هستی و میخوام که پدرش براش یه الگو باشه...
+نیلا...
-نظرت چیه بخوابی و یه کمی ریلکس کنی؟...
چشم بند رو به دست سهون داد.
-همه چی رو به دست سرنوشت پسپر، حتی به غلط ولی درست میشه...(فلش بک 5 سال پیش)
در اتاقشو باز کرد و با سرعت سمت حموم رفت.
در حموم رو قفل کرد و دوش رو با دستای لرزونش باز کرد.
با پیچیدن صدای اب توی حموم هق هقش بلند شد.
نمی تونست... تحمل این همه درد توی قلبشو نداشت.دندوناش از ترس و عصبانیت بهم میخوردند.
این دومین بار بود... دومین باری که به کای خیانت کرد
لباساشو از تنش در اورد و روی پوستش ناخن کشید.
این بدن نجس شده بود... نجس...پر از سیاهی...خودشو زیر دوش کشید و به دیوار تکیه داد.
چشماشو محکم روی هم فشار داد تا تصویر یشینگ از جلوی چشمش کنار بره اما فایده ای نداشت.
عصبی جیغی کشید.
+گمشو، گمشو لعنتی...
نفسش تنگ شده بود.
دستشو سمت شیر برد و اب یخ رو باز کرد.با سردی یهویی اب چشماش گشاد شد.
لبشو گاز گرفت.
با اینکه زیر دوش بود ولی میتونست شوری اشکاشو حس کنه.
اینقدر از لحاظ روحی و جسمی خسته بود که حتی نمیتونست به درستی فکر کنه.
نمی دونست باید چیکار کنه.
به کی پناه ببره...چه طوری اینبار توی چشمای کای نگاه میکرد؟
کای اگه می فهمید هیچ وقت نمیبخشیدش، هیچ وقت...
به سختی بلند شد و شلوارشم در اورد.
اینقدر بی رمق بود که حتی نمی تونست خودشو بشوره و از حس نجسی که داشت خودشو پاک کنه.
دستشو به دیوار تکیه داد و شیر اب رو بست.
تن پوششو پوشید و از حموم بیرون رفت.
YOU ARE READING
My naughty student👨🎓
Fanfictionکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...