Part 66 😈👨‍🎓

2.4K 582 346
                                    

-اووم به نظرتون بوسیدن پسری که به لباش برق لب زده و هی لباشو روی هم دیگه میماله و غنچه میکنه یا گازشون میگیره، آزار محسوب میشه؟! من اینو بیشتر یه نوع چراغ سبز دیدم...



با تعجب  به لی نگاه کرد و شوکه گفت:
+بوسیدن؟!
لی نیشخندی زد.
-بهت نگفته که بوسیدمش؟!
شونه ای بالا انداخت و ادامه داد:
-فکر کنم چون مقصر خودش بوده، بهت نگفته...
ناباور پوزخندی زد.
+چون خودش مقصر بوده اینکارو کرده؟!
-درسته...


با نگاهی نامفهوم به لی زل زد.
+من فکر نمیکنم خودش مقصر باشه، منو اگه یه پسر یا دختر جلوم کارای نامتعارف نکنه، تا وقتی که خودم طرفو نخوام سمتش نمیرم. وقتی مشکل از خودت بوده به سهون وصله نچسبون...
لی خم شد و انگشتاشو توی هم حلقه کرد.
-اینقدر بهش اطمینان داری؟!



ریلکس به پشتی کاناپه تکیه داد و پاش رو روی اون یکی پاش انداخت.
+بهش اطمینان ندارم، طرف مقابلمو خوب میشناسم که به خاطر کسی مثل تو بهم خیانت نمیکنه.
با تعجب به کای نگاه کرد و خنده تمسخر آمیزی کرد.
-فکر میکنی من از تو چیزی کم دارم؟!
+نه اینطور فکر نمیکنم، اینو میدونم که اون عاشق منه.



لبخند عمیقی زد.
-ولی تو چی؟! عاشقشی؟! من که اینطور فکر نمیکنم، شب تولدت گویای همه چیز بود!
+از شب تولد من دوماه گذشته؛ تو این دوماه اتفاقای زیادی میتونه، افتاده باشن.




اروم خندید.
-پس امیدوارم روزی که سهون رو با من دیدی، خیلی شوکه نشی!
کیفشو برداشت و از جاش بلند شد.
-روز خوش!



بعد از رفتن لی با عصبانیت بلند شد و چند قدم کلافه توی اتاق راه رفت.
مثل جنون گرفته ها سمت میزش حمله کرد و هر چیزی که روی میز بود رو روی زمین ریخت.
درحالی که عصبانی نفس نفس میزد دستشو مشت کرد و چندبار روی میز خالی کوبوند.
+حتی نباید به خودت جرئت اینو بدی که انگشتت به بدن سهون بخوره!




..............
روبه روی ساختمونی که توش آزمون داده بودن، ایستاده بودن.
بکهیون خسته روی زمین نشست.
سرش درد گرفته بود و دل ضعفه هم داشت.
چشماشو خسته بهم فشرد.
خمیازه بلندی کشید.



سهون به خیابون نگاه کرد و کمی قدشو بلند کرد تا اگه ماشین کای وارد خیابون شده؛ ببینتش.
نا امید از دیدن ماشین کای به دیوار پشتش تکیه داد.
یک ربع بود آزمونشون تموم شده بود پس چرا کای نمی اومد؟!
ولی چون گفته بود میاد، حتما می اومد.
نفسشو با آه بیرون داد.
بالاخره تموم شده بود...



بعد از یک سال رنج کشیدن و استرس بالاخره تموم شده بود.
سال اول فکر میکنی که خیلی این آزمون ازت دوره، فقط در حده یه فکر گذرا هر چند وقت یه بار بهش فکر میکنی.


سال دوم، اول سال یه خورده جو میگیرتت ولی کم کم بیخیالش میشی و مشغول خوشگذرونی میشی، دوماه اخر سال یادت می افته که واقعا داری با گه مالی پیش میری و از اونجا به بعد سعی میکنی که خودتو جمع و جور کنی.
(این واسه من و دوستام بدجوری درسته^^)


My naughty student👨‍🎓Where stories live. Discover now