Part 38 😈🧑‍🏫

3.3K 610 134
                                    

توی جاش غلتی خورد و آروم چشماشو باز کرد.
با گنگی فضای ناآشنای اتاقو نگاه کرد.

وقتی یادش افتاد که دیشب تو خونه ددی عوضیش خوابیده بود آهی کشید و روی تخت نشست.
نگاهی به سمت دیگه تخت که دست نخورده مونده بود کرد.

پس دیشب توی اتاق نیومده بود؟!
شونه ای بالا انداخت و گوشیشو روشن کرد.
اخبار کریسو دنبال کرد و فهمید که هنوز چیزی نگفتن.

+دقیقا چشونه اینارو؟ چرا هیچی نمی گن؟
از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
وارد حال شد و چشمش به قوطیای ابجو افتاد.
+پس دیشب مست کرده بود.

قفل گوشیشو باز کرد و شماره سهونو گرفت.
بعد چندتا بوق جواب داد.
+کای خونه اس؟
از اون طرف خط سهون خمیازه ای کشید و گفت:
-من از کجا بدونم؟
+پس من باید بدونم!

چرخشی به چشماش داد.
+انگار من شب تا صبح کنارش تمرگیده بودم!
-اومم دیشب دعواش کردم...
با تعجب روی کاناپه نشست...
+تو؟ وجدانا تو دعواش کردی؟! چرا؟!
-می خواست به زور باهام بخوابه...
خنده بلندی کرد.

+وااو چه جالب... پس عصبانیتش یه جنبه مثبتم داشت.... چرا نذاشتی بکنتت؟
-اومم... چون گفت اگه بدنتو زودتر می دیدم زودتر این کارو می کردم و همچین چیزی... چمی دونم دقیق یادم نیست!

+خاک تو سرت! حالا که اون خواست بکنه تو ندادی؟ مزخرف!
سهون مکثی کرد و گفت:
-بک... درد داره؟!
خنده بلندی کرد

+پ ن پ...چیه فکر کردی مثل ناز کردن مامانت می مونه؟ اولش که می خواد طرف تو سوراخت بکنه به گه خوردن می افتی!
سهون اهی کشید...
-من قبل اینکه انجامش بده به گه خوردن افتادم!
لبشو گاز گرفت و نیشخندی زد.

+بزار یه توصیه خلاقانه بهت بکنم!
-نه تو رو خدا بیخیال شو...
+عهه خفه بزار بگم... ببین باید تشنه اش کنی...ابو جلوش نگه داری ولی بهش ندی...
-واایی بک برداشته منو با کیونگ تهدید می کنه! می گه اگه باهام نخوابی با اون می خوابم... ادم چه قد می تونه....

اخماشو توی هم کشید و سریع حرف سهونو قطع کرد.
+الان چی گفتی؟ کیونگ؟ مگه اون پسره نمرده؟!
سهون چند ثانیه شوکه از سوتی ای که داده بود ساکت شد.

-م...مگه من گفتم...ز...نده اس؟!
یه چیزی این وسط درست نبود!
خب اگه دروغ گفته بود پس چرا لکنت گرفته بود؟!
+اگه زنده نیست پس چرا با اون تهدیدت کرده؟
-خب...کای دیشب گفت اون خیلی تو سکس عالی بوده و اینا...

+این تهدید نیست سهون... بیشتر کاری کرده که حسادتت بر انگیخته بشه!
-خب حالا هرچی... من کار دارم بابد برم فعلا خداحافظ!

وقتی تلفنو قطع کرد با اخم به روبه روش خیره شد.
چرا حرفای سهون بهم دیگه نمی خورد؟

My naughty student👨‍🎓Onde histórias criam vida. Descubra agora