Part 21😈🧑‍🏫

4K 682 155
                                    

(کایهون)
روی تختش نشسته بود و مثل همیشه مشغول بازی کردن با بازی های کای بود.
+وقتی باهم زندگی کنیم راحت می تونم بفهمم چه جوری این بازیارو طراحی می کنی.
وقتی دید پیامی از طرف کای براش اومده سریع بازش کرد.

-سلامم گوگولی چه طوری؟!
با چشمای از حدقه در اونده به صفحه گوشی نگاه کرد.
+اوووههه هننننن؟ با منه؟
تایپ کرد:
+با منی؟ ○_○
-اره عزیزم مگه به غیر از تو کسه دیگه ای رو هم دارم؟

شماره کای رو گرفت و بعد از چند ثانیه صدای خنده بک رو از پشت گوشی شنید.
-ههه هههه باور کن حاضرم شرط ببندم قیافه ات شبیه موشیه که وسط یه اتوبان گیر افتاده!
-یااا خیلی عوضی ای! داشتم سکته می کردم.
صدای کای از پشت گوشی اومد.

-بک! گوشیه من دست تو چیکار می کنه؟!
بک: همسر اینده ات زنگ زده باهات کار داره.
پوست لبشوکند.
+به خدا دهنتو سرویس می کنم نفففففهم ا...
-سهون؟! چی شده این وقت شب زنگ زدی؟!
اب دهنشو محکم قورت داد.
۸ شب دیر وقت بود؟!

+میایی بریم سینما؟!
کای از اون طرف خط پوفی کشید.
-می خوام بخوابم!

+میایی دنبالم همین‌که گفتم! بابام گفت که شب بیایی ببریم بیرون و بعدشم شب پیش تو بخوابم!
-از خودت حرف در میاری؟!
+عزیزم! اگه فکر می کنی قراره من بهت دروغ بگم می تونی زنگ بزنی ازش بپرسی!
-مطمین باش اینکارو می کنم!
+اوکی منم می رم اماده میشم.

تماسو قطع کرد و مثل دیوونه ها شروع به خندیدن کرد.
+وااایی چی پروندم! فاااک! بابام الان می کشتم...
سریع بلند شد تا بره و با شیوون هماهنگ کنه
در اتاق کار پدرشو آروم باز کرد و سرشو داخل اتاق کرد.
+پاپا؟!

شیون داشت کتابی رو مطالعه می کرد، نگاهشو به سهون داد و گفت:
-چی شده؟!
+میشه اگه کای بهت زنگ زد؛ هرچی گفت بگی آره؟!
شیون با تعجب ابرویی بالا انداخت.
-هرچی گفت؟!
تند تند سرشو تکون داد.

+اره چیزی خاصی نمی خواد بگه فقط می خواییم بریم سینما و...
با زنگ خوردن گوشی شیوون حرفشو قطع کرد.
چهره اشو توی هم کشید.
+زنگ زد واقعنی!^_^

شیون تلفنشو جواب داد و در حالی که به سهون نگاه می کرد، با کای حرف زد.
-مشکلی داره؟
-درسته من گفتم
-اره

تماسو قطع کرد و با اخم نگاهی با سهون انداخت.
سهون انگشتاشو بهم رسوند و لبشو جلو داد.
+و اینکه شب پیشش بخوابم؛ باور کن از عمد این حرفو نزدم؛ بکهیون بهم با خط کای بهم پیام داد و بعد بهم زنگ زد و یه مشکلی پیش اومد و اون حرفو بهش زدم.

شیون سری تکون داد.
-اوکی! می تونی بری.
با تعجب نگاهی بهش کرد و گفت:
+واقعا؟! یعنی می تونم باهاش برم بیرون و شبم پیشش بخوابم؟!

شیوون آهی از خنگی سهون کشید.
-سهون تو یه پسری! نه یه دختر که بخوایی ازم اجازه اینجور کار ها رو بگیری!
سهون چونه اشو کمی خاروند و اهانی گفت.
+ولی تو رابطه با کای من زی... عا هیچی، مرسی که اجازه دادی! بای بای...

My naughty student👨‍🎓Where stories live. Discover now