Part 101 😈🧑‍🎓

1K 260 63
                                    

خواب آلود بلند شد و روی تخت نشست.
خمیازه بلندی کشید و از تخت پایین اومد.
از اتاق بیرون رفت وبه شین که پای برنامه کودک نشسته بود نگاه کرد.
+امروز مهد کودک نداری؟



شین سرشو خم کرد و با ذوق لبخندی زد.
-صبح بخیر ددی...
موهاشو از جلوی چشماش کنار زد.
+صبح بخیر...
-امروز یک شنبه اس ددی...
با ذوق نیشخندی زد.




+چه عالی...
قصد اینو داشت که دوباره سمت اتاق بره و یه خورده دیگه بخوابه که با جیغ نیلا متوقف شد.
-فقط دلم میخواد دوباره بخوابی... سهون یک ساعت تا ظهره...
اخمی کرد و روی مبل نشست.
+ چیکار به تو دارم؟
نیلا با اخم لیوان شیری دستش داد.
-خسته شدم... همه اش خوابیدی...
لیوانو ازش گرفت و چشم غره ای به نیلا رفت که با صدای خنده شین حواسش پرت شد.
-خیلی بامزه هستین!
نیلا کنار شین نشست و موهای بورشو به بالا فرستاد.




-میشه چندلحظه  تو اتاقت بری؟ من و ددی میخواییم باهم حرف بزنیم...
شین سرشو خم کرد.
-حرفای بزرگونه اس؟
نیلا با لبخند لپ شین رو کشید.
-نه عزیزم حرف درباره کاره، مطمینا تو این حرفارو دوست نداری پس تا وقتی حرف من وددی تموم بشه بهتره توی اتاقت باشی...
شین سری تکون داد.
بلند شد و سمت اتاقش دوید.





لیوان خالی شیر رو روی میز گذاشت.
+بچگیت حرف گوش کن  بودی؟
-من؟ نمیدونم چه طور؟
+کنجکاوم بدونم این گوش به حرفی شین به کی رفته...
-چه ربطی داره؟ اینا همه به خاطر تربیت صحیحه...
شونه ای بالا انداخت...
+درباره چی میخواستی حرف بزنی؟
-مادرت صبح یه ایمیل فرستاده بود...
+خب؟




-سه بلیط پرواز به نیویورک...
شوکه صاف نشست.
+منظورت چیه؟
نیلا شونه ای بالا انداخت.
-سهون مادر تو بلیط گرفته، من بگم منظورم چیه؟
دستشو رو صورتش کشیم.
+من گفتم که نمیریم...
-خب سهون من که چیزی نگفتم...اووم... دیروز یه چیزی بهم گفت...
+چی؟




-گفت باید تکلیف اون خونه رو مشخص کنی...
لباشو جلو فرستاد...
+اونا چیکار به اون خونه دارن؟
نیلا شونه ای بالا انداخت...
-اووم اینو هم باید بگم که بلیطا برای شب قبل کریسمس یعنی فرداست...بهتره خودت به مادرت زنگ بزنی سهون... با اون صحبتی که دیروز کردیم مطمینماحاضره هرکاری برای کشوندنت به امریکا میکنه...
+چرا؟!
-نظرت چیه بهش زنگ بزنیو باهاش صحبت کنی؟ خودت بهتر میتونی متقاعدش کنی...
+گوشیمو بده...
نیلا اخمی بهش کرد.
-دست و پا داری برو خودت بردار...
دسته های مبلو گرفت و بلند شد.
+اوکی...




-ناهار بیرون بریم؟
+باشه...
نیلا با ذوق لبخندی زد.
-پس من میرم وسایلو جمع کنم...
+ مگه نمیخوایی بری رستوران؟
-نه خودم وسایلو جمع میکنم ساندویج خوبه نه؟
+فرقی نداره...
-باشه!
+من میرم به مامانم زنگ بزنم...
-اوکی بعدشم آماده شو...
وارد اتاق شد و در رو بست.
اخمی کرد و سمت تخت رفت.
+مامان چش شده؟!
گوشیشو برداشت و روی تخت دراز کشید.
خمیازه طولانی کشید.
+خواابم میاد.




My naughty student👨‍🎓Where stories live. Discover now