آروم سهونو بلند کرد.
-بیا بریم، هوا داره سرد میشه.
به کای تکیه داد و گذاشت تا سمت خونه ببرتش.
لبشو گاز گرفت.
به زور جلوی گریه کردنشو گرفته بود.
کای سمت پله ها بردش که قدماشو متوقف کرد.چه طوری میتونست توی اتاقی بره که عاشقانه هاشونو دیده بود؟!
شاید مسخره باشه اما فکر میکرد که حتی به اتاقم خیانت کرده.
+کاای، من نمیتونم از پله ها بالا برم.
با تعجب به سهون نگاه کرد.
-اینقدر حالت بده؟!
سهونو سمت یکی از اتاقای طبقه پایین برد.
در اتاقو باز کرد.خودشو از کای جدا کرد و وارد اتاق شد.
آروم روی تخت نشست.
-سهون می دونم حالت خوب نیست، ولی دیشب مگه چیکار کردی که اینطوری شدی؟ اولا که قرار بود زود بیایی بعدم کلا نیومدی، زنگم که میزنی درست حرف نمیزنی.
صورتشو با دستاش پوشوند.
چی میگفت؟!
دروغ میگفت؟!
لعنت بهش، از همون اول باید به کای میگفت.
حس میکرد قفسه سینه اش کوچیک شده و قلبش به سختی می تپه.+نمیتونستم...
-چی؟!
+اگه میتونستم می اومدم، نتونستم.
-چرا نتونستی؟!
با درموندگی توی چشمای کای زل زد.
"نپرس، لعنت بهت نپرس، چه قد توی چشمات نگاه کنم و دروغ بگم؟"
+میشه نپرسی؟!
کای با تعجب گفت:
-چ...چی؟! منظورت چیه؟!
+حالم خوب نیست!
کای کلافه نفس عمیقی کشید.
یه چیزی این وسط درست نبود!
-چرا سهون؟ دلیل حال بدت چیه؟! من نباید بدونم؟!+مگه تو همه چیو به من میگی؟!
با ناباوری پوزخندی زد.
-وات؟! فکر کنم تبت باعث شده هزیون بگی...
+میشه برام لباس بیاری؟! نیاز دارم استراحت کنم!
پلکاشو رو هم فشار داد.
-خیلی خب بهتره استراحت کنی.
بعد از بیرون رفتن کای از اتاق، لبای لرزونشو گاز گرفت.
محکم خودش روی تخت پرت کرد و صورتشو توی بالش فشرد.
نمیتونست به کای بگه، دیگه هیچ وقت نمیتونست.ح...حتی اگه یک درصد حرفای اون اشغال بی همه چیز درست میبود، چی؟!
-سهون؟! داری خودتو خفه میکنی؟!
سرشو از بالش بیرون اورد.
دستشو دراز کرد تا لباسا رو از کای بگیره.
کای لباسارو به دستش داد.
-میرم برات دارو بیارم، خوب؟!
آروم سرشو تکون داد.
لبخند تلخی زد.
مگه مریض بود که دارو بخوره؟!
این تب از چیز دیگه ای بود!بلند شد و مشغول عوض کرد لباساش شد.
دلش میخولست اون لباسایی که الان تنشه رو آتیشه بزنه!
لباسایی که از دیشب تنش بودو گوشه اتاق پرت کرد.
خودشو روی تخت پرت کرد و نفس عمیقی کشید.
سرش سنگین بود.
با حس چیزی روی لبش با ترس چشماشو باز کرد.
کای بود.
-تبت به لباتم زده، خشکی زده...
آروم بلند شد و به تاج تخت تکیه داد.
کای قرصا رو توی دستش گذاشت.
+ممنون.
بعد خوردن داروش به کای خیره شد.چشاشو بعد چند ثانیه بست و نفس عمیقی کشید.
نمیتونست به کای نگاه کنه.
-یه خورده استراحت کن. میگم برات یه چیزی درست کنن.
+باشه.
-سهون، من نگرانم اگه موضوع مهمیه بهم بگو چند روزه اوکی نیستی!
+چیزی نیست.
کای سرشو تکون داد.
یه چیزی بود ولی نمیخواست بهش بگه!
-اوکی من میرم استراحت کن
ESTÁS LEYENDO
My naughty student👨🎓
Fanficکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...