Part 112 😈👨‍🎓

911 247 53
                                    

معذب کنار کشید و به شیر آب خیره شد.
جوی که به وجود اومده بود، واقعا بدتر از این نمی شد.
کای الان واقعا فکر میکرد که یه خیانت کاره...
فکر کردن که سهله، دیگه مطمین میشد.




زیر چشمی نگاهی به کای کرد.
درحالی که دستشو می شست بهش نگاه میکرد و پوزخند زده بود.
واقعا باید تو این وضعیت میرید!
کای بعد شستن دستاش بالافاصله از دستشویی بیرون رفت.
-سهون؟!
اخمی به جیهون کرد.
+چرا اینطوری کردی؟! دوست نداشتم کسی بفهمه...
جیهون قدمی سمتش برداشت و باعث شد پشتش به سنگ روشویی بچسبه.
-منظورت از کسی، کسیه که قبلا باهاش بودیه؟!
اخمی به جیهون کرد.
دستشو روی سینه هاش گذاشت و به عقب هولش داد.
+با فاصله هم میتونی حرف بزنی.






جیهون یه تار ابروشو بالا فرستاد و آروم خندید.
-اکثرا فکر میکردن ازدواجتون فقط برای منافع بوده حتی جدا شدنتون... ولی رفتارای تو این رو نشون نمیده.
کمی نزدیک جیهون شد و مشغول صاف کردن یقه اش شد.
+رفتارای من به کسی ربط نداره، حتی تو...
خواست دستشو عقب بکشه که جیهون دستشو سفت گرفت.
-جواب سوالمو ندادی بیب...
نیمچه لبخندی زد
+شمارتو بهم بده... نباید با کسی که مزخوایی باهاش اشنا بشی ، اول شمارشو بگیری؟
-من روشم فرق داره...
با ابرو بالا انداختن جیهون نفس عمیقی کشید.
+وقتی برگشتیم نیویورک بیا هم دیگه رو بیشتر ببینیم... و خواهشا تو عروسی دیگه نزدیکم نشو...نمبخکام خانواده ام چیزی بفهمن...
گوشیشو دراورد و بعد از باز کردن رمزش سمت جیهون گرفتش.
+شمارتو بزن...
جیهون در حالی که به چشماش نگاه میکرد گوشیو ازش گرفت و شمارشو وارد کرد.
-کای دیوونه اس که تو رو ول کرده.
اخمی کرد.
+خوشم نمیاد درباره گذشته ام حرف میزنی.
-از چی خوشت میاد؟!
گردنشو کج کرد.
+شاید از تو؟!... بعدا؟ باید برم... خودم بهت پیام میدم.
گوشیشو از دست جیهون گرفت
با لبخند ساختگی ای از دستشویی بیرون اومد.





اقا خب به درک، الان انتظار ندارین که بشینه زانوی غم بغل بگیره که؟!
نفس عمیقی کشید و سمت میزی که بودن رفت.
خب به درک... دید که دید...
اصلا که چی؟!
به جیهون واقعا نیاز داشت.
بدون اینکه کسی بفهمه میتونست به اطلاعات کای دسترسی پیدا کنه.
اما قدم بعدیش خیلی مهم بود... پیدا کردن یشینگ...
سرجای قبلیش نشست و نفس عمیقی کشید.
باسقلمه ارومی که خورد نگاهشو به نیلا داد.
+جانم؟!
-اون جیهون بود؟!
+خودش بود!
نیلا چشماشو گشاد کرد و آروم خندید.
-وقتی تو دستشویی بودید بعد چند دقیقه کای بیرون اومد، نگو که...
با خط شدن لبای سهون سعی کرد جلو خندیدن بلندشو بگیره‌.
-خدای من... این چه شانس مزخرفیه‌...
+این مرتیکه هم هی به ادم می چسبه، به نظرت کای صدامونو شنیده؟!
نیلا صندلیشو بیشتر سمت سهون کشید.
-چه طوری صحبت میکردید؟
شونه ای بالا انداخت.
+به نظرم شنیده...
-شنیدن به کنار، درباره چی حرف میزدید؟
+درباره رابطه دیشب...
-همه کائنات دست به یکی کردن که شما دو نفر بیشتر از هم دور بشید.
+اینهمه ادم، چرا باید اون تو باشه؟! شب باید با لوهان حرف بزنم.
نیلا با چشمای گرد به سهون نگاه کرد.
-چرا؟!
+میخوام درباره یشینگ ازش بپرسم و بعد اون رو پیدا کنم، صبر کردن دیگه کافیه، فردا باید برگردیم نیویورک...
نیلا نزدیک سهون شد و کنار گوشش گفت:
-به یه چیزی خیلی فک کردم و فکر کنم به یه چیزایی رسیدم.
+چی؟!
-گفتی یشینگ یه هم دست داشته، اون باید کسی باشه که از جداییتون یه سودی بهش رسیده باشه...
+بالاخره همه چیو میفهمم ... باید اول یشینگ رو ببینم اون بی شرف رو به فاک میدم...
نیلا لبخندی به سهون زد.
-ضایع بازی در نیار، جیهون داره نگاهمون میکنه؛بد تو نخت رفته!
ابرویی بالا انداخت.
+بهم پیشنهاد داد، که بیشتر آشنا بشیم...
-خب؟!
+و کای همون موقع از دستشویی بیرون اومد، بعدش فقط شماره اشو گرفتم...
-واقعا میخوایی با جیهون تو رابطه بری؟!
+من الان تعهدی به هیچ کس ندارم، پس فکر نمیکنم کار بدی بخوام انجام بدم...

My naughty student👨‍🎓Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang