Part 81 😈👨‍🎓

1.6K 491 129
                                    

لوهان لبشو جلو داد و با اخم بهش نگاه کرد.
-چرا؟!
بی حوصله ابرویی بالا انداخت و بهش نگاه کرد.
+چی چرا؟!
-امروز با من کم حرف میزنی، چرا؟!
+سر کلاسیم لوهان...
-قبل کلاسم حرف نمیزدی...
اینو گفت و با قهر روشو ازش گرفت.
با آه نفسشو بیرون فرستاد.


یه خورده از لوهان دلگیر بود و اونو مقصر اتفاقی که دیروز افتاده بود؛ میدونست...
بعد از پایان کلاس، کیفشو روی دوشش انداخت و از کلاس بیرون اومد.
واقعا از اینکه توی دانشگاه باشه می ترسید، هر لحظه منتظر بود که یشینگ پیداش بشه و با حرفاش گند بزنه به اعصاب و زندگیش...
با صدا زدنای پشت سر هم لوهان به سختی خودشو راضی کرد که بایستاده...
لوهان نفس زنان بهش رسید و بازوشو فشار داد.



-حداقل بگو چیکار کردم که ازم ناراحتی؟!
سرشو تکون داد و گفت:
+نه لوهان ازت ناراحت نیستم...
لوهان اخمی بهش کرد.
-برو خودتو خر کنم، چیکار کردم، به خدا اگه کاریم نکرده باشم رفتارت یه جوریه انگار کار بدی کردم...
+بریم کافه؟!
لوهان لبشو جلو فرستاد و با کیوتی فکر کرد.
-بریم، من حساب میکنم تا از دلت در بیارم، ولی نمیدونم هنوزم چه غلطی کردم، به خودم شک کردم و به تمام کارای بدی که تا الان کردمم فکر کردم...
دست لوهانو گرفت و توی محوطه دانشگاه شروع به قدم زدن کردن.
+به نتیجه ای هم رسیدی؟!
-نووچ...
بعد اینکه به کافه رسیدن میزی رو انتخاب کردن و نشستن.
با استرشو دستاشو توی هم حلقه کرد و نگاهی به کافه کرد.



چون اولین حضورش توی این کافه پر از دلشوره و نگرانی بود، حس خوبی راجب بودن توی این مکان نداشت...
لوهان بعد اینکه دوتا نسکافه سفارش داد به سهون زل زد و گفت:
-تو با یشینگ مشکلی داری؟!
ابروهاشو با تعجب بالا فرستاد، دلش نمی خواست لوهان از مشکلی که با یشینگ داشت خبر دار بشه، برای همین سریع انکار کرد.
+نه نه... چرا باید باهاش مشکلی داشته باشم؟
لوهان با شک به سهون نگاه کرد.
-مطمئنم یه مشکلی باهاش داری، پس سعی نکن خرم کنی، خر که نیستم...
به حرف لوهان آروم خندید.


+اونوقت از کجا اینقدر مطمئنی؟!
-دیروز وقتی رفتی، حرفای چرت و پرتی زد...
اخم کوچیکی بین ابروهاش نشست. دستشو زیر چونه اش گذاشت و گفت:
+چه حرفایی؟!
لوهان گونه اشو خاروند.
-دقیق یادم نیست ولی نتیجه گیری من از حرفاش این بود که کراش سختی روت داره...
+درسته...
لوهان با تعجب چشماشو گشاد کرد.
-واات د فاااک؟
لبخند کجی به لوهان زد.
+تو که گفتی مطمئنی، چیه پس الان اینقدر شوکه شدی؟!


لوهان پوکر زمزمه کرد.
-اخه یه دستی بهت زدم...
اهی کشید و با تاسف گفت:
+احمق...
-ولی خوب حدسم زده بودم
با حرص به لوهان توپید:
+خفه شو!
-رابطه ات در چه حده باهاش؟
چشماشو گشاد کرد.
+وات؟ هیچی من هیچ رابطه ای با اون ندارم الکی حرف نزن...
لوهان چشماشو توی حدقه اش چرخوند.
-این نه یه دستیه نه حدس و گمان... اون یه کاری کرده که اینقدر ازش واهمه داشتی...
+تو خودت چی؟ رابطه اتون شبیه استاد و دانش جو نبود

My naughty student👨‍🎓Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang