با صدای دینگ ای که نشانه اومدن پیامکی بود مانهواش رو کنار گذاشت و خمیازه ای کشید.
بلند شد و گوشیش رو از روی تخت برداشت.
"بکهیون باهم بیرون بریم؟"
شونه ای بالا انداخت و گوشی رو روی تخت پرت کرد.+دیگه الان وقت بیرون رفتنه؟!
چشماشو تو حدقه اش چرخوند و از اتاقش بیرون اومد.
به طبقه پایین رفت و به کای و سهون سلامی کرد.
پشت میز نشست و بشقاب سالاد رو جلوی خودش کشید.کای تیکه ای مرغ دهنش گذاشت و ازش پرسید.
-روز اول دانشگاهت چه طور بود؟
چنگالو روی لب پایینش گذاشت و بدون مکث گفت:
+تخمی!کای اخمی کرد و بهش چشم غره رفت.
-روز اولی چیکار کردی؟!
اومی کرد و گفت:
+من کاری نکردم ولی پسرای لعنتی ای داره، دلم میخوادشون...
کای سری تکون داد.
-من مشکل ندارم اگه یه آدم خوب و به درد بخور پیدا کردی میتونی باهاش قرار بزاری!
سهون و بکهیون هر دو شوکه به کای نگاه کردن.احیانا امروز که روز خاصی نبود؛ بود؟!
سهام شرکتش بالا رفته بود؟ یا...
هرچی، حرفش خیلی عجیب بود...
سهونو نگاه کرد و با چشم ابرو اومدن به کای اشاره کرد.
سهون خندید و گفت:
-هیچیش نیست فکر کنم اپدیت شده،ما میخواییم بعد شام بیرون بریم، میایی باهامون؟!
-سهون! من هنوز قبول نکردم.
سهون به کای نگاه کرد و لباشو با ناراحتی جلو فرستاد بعد یهو با اعتراض گفت:
-من مثل این الاغ نیستم که برام امر و نهی میکنیا... دوتا راه داری یا میایی یا خودم میرم...پوکر به سهون نگاه کرد و کنار لبشو چین داد.
+لوس گه...
کای نگاه عمیقی به سهون نگاه کرد و آهی کشید.
سهون ناراحت شد و اخمی کرد.
-چرا آه میکشی؟ مگه خواسته بزرگی دارم؟
کای جدی گفت:
-غذاتو بخور بعدا باهم حرف میزنیم.
سهون دیگه حرفی نزد و نگاهشو به بشقابش داد.بکهیون درک نمیکرد.
چرا کای وقتی فقط یه اخمش برای ساکت کردن سهون کافی بود اینقدر بهش رو داده بود؟
+کی بر میگردین؟!
-اگه بریم نصفه شب برمیگردیم...
آروم سری تکون داد و دیگه حرفی نزد.
وقتی شام تموم شد توی اتاقش رفت و گوشیشو برداشت.
شروع به تایپ کرد.
"اینا میخوان برن بیرون یک ساعت دیگه یه کوچه پایین تر منتظرم باش"
آروم خندید.
+بچه مظلومی شده... ولی من که میدونم اینا نمایششه هنوزم همون مارمولکه قبلیه................
توی ماشین نشست و در رو بست.
به کای لبخندی زد و گفت:
+می ترسم بدزدنتت... لعنتی خیلی جذاب شدی، اصلا دارم از رفتن به اونجا پشیمون میشم...
کای لبخندی زد و ماشینو روشن کرد.
-توهم دزدیدنی شدی...
با حرف کای لبخندی عمیق روی لباش نشست.
لعنتی لاس زدنشم مثل آدم نبود...کای تیشرت سفید ساده ای به همراه یه کت قهوه ای رنگ و شلوار لی پوشیده بود.
یه عینک گرد هم به چشماش زده بود.
سهون یه تیشرت مارک دار مشکی و جاکت و شلوار مشکی ای پوشیده بود.
ESTÁS LEYENDO
My naughty student👨🎓
Fanficکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...