(۵ سال بعد)
با سکوت طولانی ای که به وجود آومده بود، روانشناسش ابرویی بالا انداخت.
-خب سهون! ادامه اش؟
نفس عمیقی کشید و لباشو خیس کرد.
اشاره ای به ساعت کرد و گفت:
+وقت تمومه! برای امروز کافی نیست؟
انا لبخندی زد.
-برعکس همه که من بهشون وقت رو یاد اوری میکنم تو همیشه میگی که زمان تموم شده!
شونه ای بالا انداخت.
+علاقه ای به گفتن گذشته ام ندارم!
-چرا؟!با حالت سوالی به آنا خیره شد.
+شاید چون خیلی مزخرف و احمقانه بوده؟! حس میکنم فقط برای بدبختی کشیدن به دنیا اومدم... چه قبلا و چه الان...
انا خم شد و لیوان ابی برای سهون ریخت.
-سهون! چه توی گذشتت و چه الان قشنگی های زیادی داشتی و داری! فقط کافیه که خودت قشنگیاشو پیدا کنی
+من با اینکه خیلی وقته به اینجا میام ولی هیچ تغییری توی رفتارام ندیدم!
-ولی من هر دفعه توی تو تغیرات جدیدی می بینم و این خیلی خوبه!
+مثلا چه تغییراتی؟
انا لبخندی زد و شونه ای بالا انداخت
_به نظرم بهتره جلسه آخر بهت بگم! برای جلسه بعدی وقتت رو هماهنگ کن و لطفا لطفا مثل همیشه دیر نیا!
اخم کم رنگی کرد ودادامه داد...
-قبلا هم اینقدر طرف مقابلتو منتظر میذاشتی؟
کمی فکر کرد و شونه اش رو بالا انداخت!
+فکر نکنم!_ اووم خوب نظرت چیه که اگر جلسه بعدی زودتر بیایی زودتر هم بری؟
لب بایینشو گاز گرفت و سری تکون داد.
+خیلی خوبه! زودتر رفتن به این معنی که میتونم برات کم تر تعریف کنم!
-میدون...تو هنوز بعد چند سال توی گذشته ات گیر کردی.. دقیقا همون روزی که با یشینگ دومین رابطه ات رو داشتی قبلا اینکه کای از خونه بره... دوست داری که زمان به عقب برگرده و اون لحظه که کای بهت گفت نرو... پیشش بمونی و نری!+نظری ندارم!
انا نفس عمیقی کشید
+همسرت بهم گفته هنوز مشت مشت قرص خواب میخوری!با چشمای گرد شده به انا نگاه کرد.
+مشت مشت؟ شبی دوتا فقط!
انا کلافه سری تکون داد.
-سهون! قرار بود نخوری! من کلی روش و درمان برای اینکه خوب بخوابی بهت معرفی کردم!
+همه روشات طولانی و پر تحرکن... به نظرت واسه چی قرص میخورم؟ برای اینکه بدون فکر کردن به خواب برم!-برات موزیک ارامش بخش میفرستم درضمن به جای اینکه ده صبح بیداری بشی می تونی زودتر بیدار شی و به شرکت بری! اینطوری مطمین باش سرت به بالش نرسیده خواب میری!
+باشه!
-هردفعه همینو میگی!
یه ذره هم به همسرت توجه کن حتی اگر انتخاب پنج سال پیش تو از روی لجبازی بوده باشه اون نباید تاوان اشتباه تو رو بده!
+اوهوم میدونم!
-خیلی خوب دیگه حرفی ندارم امیدوارم کریسمسو کنار خانوادت خوش بگذرونی!
+اوه کریسمسه یادم نبود!
-خوشحال شدی؟نیشخندی زد وسری تکون داد.
+اره برای اینکه قرار نیست هفته دیگه ببینمت!
-درحالت عادی باید از این حرفت ناراحت بشم ولی منم همین حس رو دارم!
+خوب من دیگه میرم خوش نگذشت!
-بازم حرف تکرای قبل رفتنت سهون دیر نمیاییا!
STAI LEGGENDO
My naughty student👨🎓
Fanfictionکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...