Part 55😈👨‍🎓

2.3K 614 210
                                    

با دستای لرزون قفل گوشیشو باز کرد و صفحه گوشی رو به چان نشون داد.
+اون عکسا فتوشاپ بود؟! من  اونشب تو پارتی با کسی رابطه نداشتم درسته؟! اولین بار من با تو بود درسته؟!

با تعجب و شگفتی به صفحه گوشیش نگاه کرد.
-بکهیون... من....
+فکر کردی چون میخندم واقعا بیخیالم؟! میدونی چند بار وقتی خواب بودم خواب میدیم که یکی داره باهام رابطه برقرار میکنه و صورتش معلوم نیست؟ تو با این کارت منو تو این چند وقت نابود کردی!
اخمی کرد و کلافه دستاشو تو موهاش کشید.


-ببین بزار برات توضیح بدم.
خسته روی صندلی نشست.
+تو حق نداشتی اینکارو با من بکنی، مگه من چیکار کرده بودم؟!
نفس عمیقی کشید.
+خیلی خسته ام، انگار یه کوهو بلند کردم.
-بک...


عصبی تو چشمای چانیول زل زد. و با پرخاش گفت:
+هیچی نگو خوب؟! بیا تمومش کنیم؛ من نمیخوام باهات رابطه داشته باشم.
خودکار رو برداشت و برگه رو امضا کرد.
+اینو امضا کردم اوک؟! ولی من حتی یه درصدم برام مهم نیست که حضانتم برای کی باشه. فقط قرار داده رابطه رو فسخ کن!
-یعنی اینقدر حالت ازم بهم میخوره؟!
با چشمای قرمز به چان نگاه کرد.

با حس نفس تنگی سریع بلند شد و سمت پنجره رفت.
به سختی پنجره رو باز کرد و هوای سرد و آزادو با تمام وجودش توی ریه هاش کشید.
نزدیک شدن چانیولو حس کرد.
- بک خوبی؟!
دلش نمیخواست پنجره رو ببنده.

ریه هاش فقط هوای ازاد رو طلب میکرد.
چانیول کمرشو گرفت و کنار کشیدش.
+ولم کن...
پنجره رو بست.
-سرما میخوری!
نیشخند تلخی زد و با تمسخر گفت:
+عهه؟! نه بابا!
یه تار ابروشو بالا فرستاد و ادامه داد.
+بلدی نگرانمم بشی؟! یعنی کاری جز گول زدنم بلدی؟!
-بس کن!
+گفتی حالم ازت بهم میخوره نه؟!
عصبی سری تکون داد.

+به قدری حالم ازت بهم میخوره که منی که مشکل تنفسی ندارم از تحمل وجود نحست نفس تنگی گرفتم.
چانیول ناباور چشماشو درشت کرد.
بکهیونش کی اینقدر بی رحم شده بود؟!
کی این حرفای سلاخی کننده رو یادگرفته بود؟!
این حرفارو ازش خودش نمیزد؛ درسته، نه؟!
ناراحت بکو توی بغلش کشید.
شوکه توی بغل چانیول افتاد.

فشار محکمی به سینه چان وارد کرد.
+ولم کن عوضی!
محکم دستاشو دور بک حلقه کرد و توی بغلش زندانیش کرد
خودشو محکم توی حصار دستای چانیول تکون داد.
+یااا دارم بهت میگم ولم کن.
-دوست دارم بک!

شونه های بکو گرفت و اروم فشار داد.
-به هرچی که می پرستی باور کن دوست دارم، تا الان خراب کردم، بزار بقیه اشو درست کنم.
+دوستم داری؟!
اروم سری تکون داد.
-به خدا دوستت دارم!
پوزخندی زد:
+ولی من ازت متنفرم!
با التماس شونه هاشو فشار داد.

-بکهیون!
+تو همیشه کسیو که دوست داری گول میزنی؟!
چانیول کلافه نفس عمیقی کشید.
چرا واقعا همه پلای پشت سرشو خراب کرده بود؟!
-اون به خاطر کای بود.
خودشو از زیر دستای چانیول بیرون کشید.
پشتشو به چان کرد و چشماشو مالش داد.
+واقعا خستم و تو نمی فهمی!
-میخوایی بخوابی؟!
برگشت و با تمسخر و ناباوری به چان نگاه کرد.

My naughty student👨‍🎓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora