+قرصارو از کجا اوردی؟!
یشینگ نگاهی به کیونگ کرد.
-تو چیکار داری؟!
چشم غره ای بهش رفت.
+عوضی اونا قرص توهم زاعه، همینطوری که توی داروخونه ها نمیفروشن!
-گفته بودم از خانواده ام جدا شدم؟!
+اوهوم...لبخند تلخی زد.
-کار خانواده من تولید قرص روانگردان و توهم زاعه، واضح تر بگم مواد مخدر تولید می کنن...
با چشمای گرد شده به یشینگ نگاه کرد و چیزی نگفت.
به سهون که روی کاناپه نشست خیره شد.
+چیزیش نمیشه؟!
-نه...
+اون قرصای ضدافسرگی که برای من گرفتی...
-اونارو از دانشکده پزشکی گرفتم، تو همینطوریشم دیوونه توهمی هستی، دیگه نیازی به اونا نداری...اخمی کرد.
+به نظرت اون پسره که اون تیکه رو خورد توش قرص بود؟!
-نظری ندارم، اونو دوست پسرش از اینجا میبره...
دوباره با تعجب به یشینگ نگاه کرد.
+دارم ازت میترسم! تو از منم بدتری به خاطر چیزی که میخوایی برای رسیدن بهش هرکاری میکنی!
نگاهشو از سهون که مشغول خوردن کیک بود گرفت.
-توهم همین کار رو داری میکنی!
+دلم به حالش می سوزه خیلی احمقه خیلی خیلی زیاد...-اون احمق نیست فقط نمیدونه چه گرگایی پشتش کمین کردن!
وقتی سهون کامل کیکو خورد نفسشو با آه بیرون فرستاد.
+بعدا از هرچی کیکه متنفر میشه، زمان اثر گزاریش چه قدره؟!
-یک دقیقه سریع اثر میزاره...
+کی انجامش میدی؟!
-همین الان!
بعد زدن این حرف سمت سهون رفت و کنارش نشست.
با دقت به نیم رخ سهون نگاه کرد و دستشو گرفت.سهون گردنشو برگردون و بهش نگاه کرد.
+ک...کای؟!
ابروهاشو بالا فرستاد.
پس جای کای تصورش کرده بود؟!
-سهون...
+کای، بزار بهت بگم، اون چیزی که فکر نیکنی نیست، من اینجا اومدم چ...چون...
انگشت اشاره اشو روی لب سهون گذاشت.
-هیس، ما اینجا مهمونی اومدیم، دلیل دیگه ای نداره...
سهون لباشو جلو داد و بهش تکیه داد.
+اها آره مهمونی اومدیم...با حس بدن سهون روی بدنش نیشخندی زد و دستشو دورش حلقه کرد.
بینیشو توی موهاش کرد و بو کشید.
-سهونی؟! حالت خوبه؟!
+خوبم فقط سرم درد می کنه!
لبخند عمیقی زد.
-میخواهی استراحت کنیم؟
سهون با تعجب بهش نگاه کرد.
+استراحت؟!
لبخند محوی زد.
-آره عزیزم استراحت.
+کایااا...
سعی کرد عصبی نشه.اصلا خوشش نمی اومد که با کای اشتباه گرفته بشه و اونو جاش تصور کنه.
ایستاد و سهونو بلند کرد.
تلو تلو کنان به یشینگ چسبید.
+سرم داره گیج میره...
دستاشو دور سهون حلقه کرد.
-من مراقبتم نگران نباش.
دست سهونو گرفت و آروم کشوندش.
+کجا میریم، خونه؟!
-نه! توی یکی از همین اتاقا استراحت می کنیم تا حالت بهتر بشه.سهونو به طبقه دوم برد و در اتاق خودشو باز کرد.
سهون دستشو ول کرد و خودشو روی تخت انداخت.
+اخییش، چه قدر نرمه!
-اره نرمه...
+تو هم بیا کای...
چشماشو توی حدقه اش چرخوند و کنار سهون روی تخت نشست.
صورت سهونو که به اطراف نگاه میکرد رو سمت خودش چرخوند.
-سهونی، نگام کن...
YOU ARE READING
My naughty student👨🎓
Fanfictionکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...