لبخند کم رنگی زد.
+ولی من دیگه این لباسارو دوست ندارم!
سهونو تو بغلش کشید.
-چرا؟!
+بچگونه اس!
دستشو روی لباس سهون کشید.
-ولی من دوستشون دارم! واقعا میگم...
بدنشو از لمس دستای کای منقبض کرد.
خیلی وقت بود باهم نبودن و واقعا دوست داشت باهاش بخوابه، ولی همش به فکر دو شب پیش می افتاد.در حین بدترین حالت این خوب بود که هیچی یادش نمونده بود.
کای دستشو زیر لباس سهون برد و لمسش کرد.
با لمس کای شکمشو منقبض کرد.
-کی برات عادی بشه رو نمیدونم...
نفس عمیقی کشید.
+فکر کنم هیچوقت لمس کردنات برای من عادی نشن!
کای چرخید و روی سهون قرار گرفت.
-اتفاقا خیلی خوبه اینطوری میفهمم که حست هنوزم مثل اوله...دستشو به یقه کای رسوند و باهاش بازی کرد.
+همچین فکریو نکن... من هیچ وقت نسبت بهت سرد نمیشم...
پیشونیشو به پیشونیه سهون چسبوند و توی چشماش خیره شد.
-منم...
با حرف کای لبخندی زد که لبخندش توسط بوسه ای دزدیده شد
دستاشو دور گردن کای حلقه کرد و پایین کشیدش.
کای دستشو تکیه گاه خودش کرد تا کامل وزنشو روی سهون نندازه.
دستشو توی موهای سهون برد و به بالا فرستادشون.لبای باریکشو بین لباش کشید و محکم بوسید.
دستاشو از دور گردن کای باز کرد و روی پشتش کشید.
کای عقب کشید و شروع به باز کردن دکمه های پیرهنش کرد
با چشمای خمار به کای خیره شد.
+روز به روز داری جذاب تر میشی...
کای بعد اینکه پیراهنشو در اورد و به سمتی پرتش کرد سمت سهون خم شد و نوک بینیشو بوسید.
دستشو به دکمه های سهون رسوند .
دونه به دونه و با حوصله بازشون کرد.
+کای... سریع تر باش...
نیشخندی زد
-میخوام آروم پیش برم ببینم چه قدر تحمل داری+فااک یو...
لباس سهونو از تنش دراورد و لبخندی زد.
-چرا همیشه جمله هاتو برعکس میگی؟
چشم غره ای به کای رفت و نفسشو حرصی بیرون فرستاد.
خم شد و لبشو دور سینه سهون کشید.
با خیسی دور سینه اش گردنشو به عقب فرستاد و انگشتای پاشو خم کرد.
-عاشق اینم که هنوز شروع نشده به اوج لذتت میرسی
نوک سینه اشو گرفت و آروم کشید.
+اههه نکن...
پشت دستشو تا سینه های سهون کشید.
-چرا اینقد روی سینه هات حساسی؟!
دستشو روی دیک سهون گذاشت.
-اینقدری که روی سینه هات حساسی روی این یکی نیستی...ابروهاشو با بدجنسی بالا فرستاد.
+اگه اونم مثل اینا بخوری مطمئن باش بیشتر حساس میشم.
کای متعجب پوزخندی زد.
-اووه...
+نمی تونی؟! هوم؟!
-کم برات انجام ندادم که ایندفعه بخوایی بدونی میتونم یا نه...
با حرف کای لباشو محکم روی هم فشار داد، لعنتی حس میکرد گونه هاش سرخ شدن...
-وقتی خجالت میکشی سعی نکن توی این بحثا وارد بشی...کش شلوار سهونو گرفت و آروم پایین کشید.
کمرشو بالا برد تا شلوار رو از پاش دربیاره.
-چرا اینقدر سفیدی؟!
+دوست نداری؟!
داخل کشاله ران سهونو فشار داد.
-اتفاقا خیلی دوستش دارم...
به جای رد دستش روی ران سهون خیره شد.
+مخصوصا وقتی انقدر جای قرمزی روش قشنگه... من با این بدن سادیسمی نشم تعجب داره...
YOU ARE READING
My naughty student👨🎓
Fanfictionکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...