Part 78 👨‍🎓😈

1.4K 522 89
                                    

(ادامه فلش بک شب تولد کای)
از ستون جدا شد.
یه حسی بهش می گفت بیخیال بشه و بره... اما کنجکاو بود...
کنجکاو چیزی  که کامل نفهمیده بود.
اون پسر اولین پسر غریبه ای بود که تونسته بود چندبار باهاش بخوابه و حتی توی زندگی شخصیش هم راهش داده بود.
توی سکس بعضی وقتا خواسته های عجیبی داشت... مثل اینکه با طناب ببندتش، توهین بهش بشه، شلاق بشه و...
بعد اینکه چندبار باهاش رابطه داشت دیگه باهم قطع ارتباط کردن...
+یعنی مازوخیسم داره؟!
لبشو گاز گرفت و وارد اتاق شد.
با دیدن اینکه داره گریه می کنه شوکه سرجاش ایستاد.
توی موقعیتی قرار گرفته بود که نمیدونست باید چیکار کنه...
آروم قدمی برداشت و جلوتر رفت.
صداش کرد...
+هی!
کیونگ با حضور کسی سریع دست کشید و صورت خیسشو پاک کرد.
عقب برگشت و به یشینگ نگاه کرد.
چون چشماش به خاطر گریه کردنش تار میدید شخصی که روبه روش ایستاده بود رو نشناخت
خواست سریع از اتاق بیرون بره که یشینگ جلوش ایستاد و راهشو سد کرد.
-تو کی هستی دیگه؟ بزار برم...
یشینگ با تعجب ابرویی بالا انداخت.
چونه کیونگ رو گرفت و بهش نگاه کرد.
+اووه جالبه، منو نشناختی ...
کیونگ اخمی کرد و توی صورت شخصی که چونه اشو گرفته بود، با دقت بیشتری نگاه کرد.
آهی کشید.
-اووه...تویی...
  یشینگ یه تار ابروشو بالا فرستاد.
+انتظار واکنش بهتری رو ازت داشتم...
-اینجا چه غلطی میکنی؟!
لبخند عمیقی زد.
+منو که دعوت کرده بودن اما تو... فکر کنم بدون دعوت اومدی و    الانم باید با پای خودت بری...
دستشو از روی چونه اش پس زد و از اتاق بیرون رفت.
-پسره پررو...
یشینگ با این حرفش چشماش با تعجب گرد شدن...
+با من بودی؟!
-خفه شو...
اخمی کرد و دنبالش از اتاق خارج شد.
دستشو گرفت و به زور برش گردوند.
کیونگ  اون دستش رو که آزاد بود روی دست یشینگ گذاشت و سعی کرد دستشو جدا کنه.
-ولم کن چیکارم داری اه...
+چرا من پررو باشم؟! هوم؟ اون که تویی...
بالاخره تونست دستشو آزاد کنه.
-چون پر رویی! دلیل میخواد؟  اعصابم همینطوریشم خط خطیه تو دیگه دست از سره من بردار لعنتی...
+چرا دو سال پیش یهو دیگه خبری ازت نشد؟ حتی آدرستو هم عوض کردی...
-به تو چه اخه...
+به من ربطی نداره ولی ادب حکم میکنه با کسی که چند وقت رابطه داشتی یه خداحافظی بکنی...
پوکر به فرد مقابلش زل زد.
-ادبت به بذرم...
(اصطلاح جدید برای به به تخمم/:)
+کای همون پسری بود که اشتباهی متجاوز خواهرت گرفتی؟!
سرشو با عصبانیت تکون داد.
-اخه تو چیکار به این چیزا داری؟ ولم کن دیگه لعنتی احمق...
کمرشو گرفت و به دیوار چسبوندش...
+فکر کنم تو یه چیزایی رو کامل به من نگفتی؟
دستاشو روی سینه یشینگ گذاشت و سعی کرد از خودش دورش کنه.
-چیو باید کامل بهت بگم؟
+چند دقیقه قبل با چه مدرک پزشکی ای تهدیدت کرد؟
توی سکوت به یشینگ خیره شد و بعد چند ثانیه ناباور سرشو تکون داد.
-با چه زبونی بهت حالی کنم گه خوریش به تو نیومده؟ هان؟
+گفته بودی دیگه کاری به این یارو نداری، حالا دوباره بهش چسبیدی؟ هه...
به خاطر ضعیف بودن اعصابش از حرفای یشینگ و ناتوانی توی حرکت کردن جیغی زد.
-بس کن...بس کن عوضی...
+هر چه قدر میخوایی جیغ بزن، به خاطر صدای آهنگ هیچ کس صدای مزخرفتو نمیشنوه...
پوزخندی زد و ادامه داد
+فکر کنم حالا که دیدی طرف یکیو داده حرصت گرفته نه؟!
-آره حرصم گرفته به هیچکسم مربوط نیست، اون هنوز عاشق منه...
لبخندی بهش زد و ولش کرد. چند قدم ازش دور شد و سمتش برگشت.
برای اینکه حرصشو بیشتر در بیاره با خنده گفت:
+پس اون مدرکی که میگه دیوونگی الانته هوم؟ اووه چه چیزیم ازت داره... دمش گرم، حسابی باهاشون دست و بالتو بسته.
کیونگ با حرص غرید.
-خفه شو اشغال
+چیه دیدی سهون بهتر از تو هست برای همین نمیتونی تحمل کنی؟ یه پسر عاقل و عاشق...چیزی که تو حتی یه درصدم نبودی، پسری که داره قلبشو با عشق گرم میکنه، اما تو چیکار کردی؟ هیچی... فقط با آتیشه انتقامت اون عشقی که بهت داشت رو سرد کردی،   حالا یکی پیدا شده که داره قلبشو ترمیم میکنه، مشکل تو دیگه چیه، تو که کارتو کردی تموم شده، پس پاتو از زندگیشون بیرون بکش...
-توهم طرف اون پسره هرزه ای؟!
یشینگ با تعجب چشماشو گشاد کرد.
+جالبه...یه هرزه به یه آدم پاک میگه هرزه...
با نفرت به یشینگ زل زد.
-هرزه کسیه که بدنشو به خاطر پول بفروشه اوکی؟ ولی من هیچ وقت این کار رو نکردم، بدنم برای لذت خودم با بقیه همخوابی میکنه...
+اوه فلسفه هم براش بافتی...
بدون حرف خواست، از پله ها پایین بره که راهشو سد کرد.
+قبلا همه چیو برام توضیح دادی، حالا کامل تر بگو...
آه کلافه ای کشید.
-چه قد تو سمجی اه...
+اون که تویی بعد این همه سال دست از سره طرف بر نداشتی...
-نمیخوام ولش کنم، تو چیکارشی؟ طرف خودش رفته به مهمونیش میرسه تو اینجا گه خوریشو میکنی؟!
+یه جوری داری حرف میزنی انگار تا دو دقیقه پیش من بودم گریه میکردم، یه ذره خجالتی چیزی...
با این حرفش چهره کیونگ تو هم رفت.
-گریه میکردم برای تحقیر شدنم...این حقم ندارم نه؟
+چرا؟ مشکلت چیه که اونطوری تهدید کرد ساکت شدی؟ یک سال با من بودی جز خواسته های عجیبت  توی سکس چیز دیگه ای ازت ندیدم.
-اون تهدیدش تو خالی بود من فقط برای پس زده شدن گریه کردم.
دستاشو روی بازوهای کیونگ گذشت و آروم تکونش داد.
+حق نداری کاری کنی که به سهون آسیب بزنی، من تو رو میشناسم، حتی به خاطر انتقام پوچت راضی به کشتن یه آدم شدی... به این فکر کردی اگه اون شب میکشتیش الان اینجا نبودی که بلبل زبونی کنی؟ احتمالا خیلی تخفیف برات قائل میشدن داشتی دیوارای زندانو برای روزشماری هات خط می انداختی....
کیونگ با اکراه کناره لبشو بالا فرستاد.
-تو دیگه چه خره اون پسره میشی که اینطوری براش دست و پا می شکونی؟
+هر کسیش هم باشم حاضرم برای اینکه خوشحالیو توی چشماش ببینم هرکاری کنم... نه مثل تو که فقط بدبختی این و اونو میخوایی.
-تو هیچی نمیدونی...
+دیگه نمیخوامم بدونم فقط یادت باشه چی بهت گفتم...
صورتشو نزدیک کیونگ برد.
+حتی نباید فکر آسیب زدن به سهونو بکنی...
خودشو عقب کشید و گفت:
+بای کیوت بوی...
(پایان فلش بک شب تولد کای)
.............
(فلش بک ملاقات دوم کیونگ و یشینگ)
در کافه رو باز کرد و داخل شد.
با دیدن پسری که از پشت شبیه اون بود نزدیک شد و آروم مقابلش قرار گرفت.
+هفته پیش هی میگفتی  برو گمشو و فلان ..حالا خودت زنگم زدی!
کیونگ اخمی کرد.
-اه نیومده شروع کرد زر زر کردن...
چشماشو درشت کرد و پشت میز نشست.
+بی شعور...
-چی کوفت میکنی؟!
عصبی سری تکون داد.
+خیلی بی ادبی...فکر نمیکنی با کسی که قرار ملاقات باهاش گذاشتی باید محترمانه تر برخورد کنی؟
-یه هفته اس فکرمو مشغول حرفای مفتت کردی دیگه ساکت شو...
اخمی کرد و چیزی نگفت.
-اخم نکن...
با اعتراض گفت:
+اگه بخندمم میگی چرا میخندی!
-مستقیم میرم سراغ چیزی که میخوام بگم...
+بگو؟!
-سهون رو میخوایی؟!
با تعجب به کیونگ نگاه کرد.
+هاا؟ واسه چی باید بخوامش؟!
ادای یشینگ رو زیر لب در اورد و با تشر بهش توپید:
-به خاطر اون منو تهدید کردی، بعد این سوالو هم می پرسی؟ مگه اسکلی بیایی به خاطر یه آدم معمولی یکیو تهدید کنی؟
+تهدید نبود، یه هشدار بود...
-اوکی، اگه واقعا میخواییش کاری میکنم به دستش بیاری فقط باید باهام اوکی باشی!
با تعجب شونه ای بالا انداخت.
+حالت خوبه؟ سهون با کایه... بعد من  باهاش باشم؟! اه باز فاز برداشتت...
-فکر کردی اون واقعا عاشق کایه؟! یه عشق نوجوونی احمقانه اس که شانسش گرفته و بهش رسیده... چند وقت دیگه آتیش عشقش میخوابه و اونجاست که دنبال یکی دیگه میگرده، چرا تو اون فرد نباشی؟!
چند ثانیه دو دل به کیونگ نگاه کرد.
+اگه اینطور که میگی نباشه چی؟
-حداقل تلاشتو کردی!
+میخوایی چیکار کنی؟!
-تو فقط باید سهونو از کای جدا کنی... آروم بکشش سمته خودتت، اون الان ازدواج کرده و فقط به کای محدوده وقتی یه آدم بی تجربه محدود باشه دلش تجربه های جدید تر میخواد، بعد که سمت تو اومد، دیگه به کای میلی نداره، کای هم وقتی بفهمه بهش خیانت کرده ولش میکنه و سمت عشق قدیمیش بر میگرده. همین..

My naughty student👨‍🎓Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ