part 99 😈🧑‍🎓

761 232 33
                                    

توی ماشین نشسته بود و دقیقا داشت سمت جهنم حرکت میکرد.
نگاهشو همش به سمت بالا میفرستاد تا اشکاش بیرون نیان.
یه چیزیو فهمیده بود.
وقتی حال دل بد باشه هیچ چیزی تاثیر نداره.
اون قرصو خورده بود ولی اینقدر حال الانش بد بود که هر لحظه حس میکرد قراره قلبش تیکه تیکه بشه.
انگشتاشو به لبش رسوند.
نوک انگشتای دستش و پاهاش به شدت یخ کرده بودن.






با اینکه کفش پاش بود ولی واقعا حس میکرد که با پاهای برهنه توی برف ایستاده.
نفس عمیقی کشید.
+بعد امشب چی میشه؟!
-خودت تصمیم میگیری...
چشمای سرخ شده اشو به یشینگ دوخت.
+خودم؟!
-خواستی بری، میتونی بری ولی اگه بخوایی بمونی هیچ وقت و توی هیچ شرایطی تنهات نمیذارم...
+چرا همین الان نمیزاری برم؟!
با سکوتی که نصبیش شد محکم چشماشو روی هم فشرد.






+حالم ازت بهم میخوره و این حس قرار نیست هیچ وقت عوض بشه...
-این جمله رو چندبار شنیدم، فکر کنم دیگه گوشام به شنیدنش عادت کردن.
لبای لرزونشو گاز گرفت.
میشه یکی بهش قرص خواب بده و برای همیشه بخوابه؟!
+وقتی میخوایی تمومش کنی چرا همین الان تمومش نمی کنی؟
-شاید به خاطر یه فرصت دیگه؟
نفس عمیقی کشید.
به هیچ وجه دلش نمیخواست که جلوی این گریه اش بگیره !
+فکر کردی با یه قرص تموم میشه؟من حتی حس شهوتم ندارم.
یشینگ با رسیدن به جلوی در خونه اش، بوقی زد.





-سهون همین امشب اتفاق می افته اونم توی هوشیاری کامل!
با باز شدن در ویلاش، ماشینو وارد ویلا کرد.
+ اصلا احساس من برات مهمه؟ اتفاقی که از امشب به بعد برای من می افته برات مهمه؟ من... من دارم دیوونه میشوم، به خدا که دارم دیوونه می شم! اگه...اگه اینقدری برام سنگین تموم بشه که خود کشی کنم چی؟ اونوقت توی عوضی می تونی خودتو ببخشی؟
ماشینو به بدترین طرز ممکن روی ترمز زد.
با ترمزی که کرد به شدت به جلو پرت شد، شانس اورد که کمربندشو بسته بود وگرنه الان باکله توی شیشه رفته بود.




-خودکشی؟! حتی جرئت نکن بهش فکر کنی سهون، حتی اگه بمیریم راحتت نمیزارم!
با ناباوری شروع به خندیدن کرد.
خنده اش پارادوکس عجیبی با حال درونش داشت.
+اختیار جونمم دست توعه؟!
سرشو به پشتی صندلی تکیه داد.
+واقعا دیگه نمیکشم...
یشینگ بدون اینکه حرفی بزنه از ماشین پیاده شد و محکم درو بست.
دستاشو روی چشماش کشید.
+لعنتی چشمام دارن کور میشن از بس دلم میخواد گریه کنم..




..............
توی شرکت نشسته بود و درحال مشغول بررسی فایلا بود.
درسته که چانیول این وسط نامردی کرد، ولی از حق نگذره واقعا کارشو خوب انجام میداد.
+اسکله؟! جای اینکه خودش کار کنه اینجا کار میکنه...
با نوتیفی که براش اومد نگاهشو از مانیتور گرفت.





گوشیشو برداشت و قفلشو باز کرد
"فکر کنم امروز وقتشه بهت ثابت کنم"
اخمی کرد و لب پایینشو گاز گرفت.
اون واقعا به سهون اطمینان داشت، ولی اگه حرفی که کیونگ میزد؛ درست میبود؛ چی؟!
سرد شدن سهونو نسبت به خودش حس میکرد.
دیگه اون سهون قبلی نبود...
نفسشوعمیق بیرون فرستاد.
از طرف دیگه ایم، نمیخواست حرف کیونگو باور کنه؛ چون اون یه دیوونه به تمام معنا بود...
ولی...
وقتی که اینقدر اصرار داشت و میگفت که بهت ثابت میکنم، واقعا به شک افتاده بود.
لباشو با زبونش خیس کرد و شروع به تایپ کرد.





My naughty student👨‍🎓Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang