Part 18😈🧑‍🏫

3.5K 633 16
                                    

جلوی ماشین کای ایستاده بود و فقط پلک می زد.
مغزش به هیچ جایی قد نمی داد و اصلا نمی تونست فکر کنه...

وقتی دستی رو روی بازوش حس کرد، برگشت و تو چشمای کای نگاه کرد.
-بیا بریم تو عکاسی، من وقتی برای لوس بازیات ندارم!
آروم لب زد:
+اون زنده اس، تو...
کای چشم قره ای بهش رفت.
-گوش وایستاده بودی؟!

+انتظار داشتی با اون صدای داد و بیدادتون هیچی نشنوم؟! بهم بگو، اون پسره زنده اس؟ کجاس؟ چرا زنده اس؟!
کای پوفی کشید.
-سهون بس کن!
+بس نمی کنم! اگه همه چیو برام تعریف نکنی به چانیول می گم که اون زنده اس، به همه می گم، به بابامم می گم!

کای کلافه با دستاش پیشونیشو ماساژ داد.
-ببین دونستنش هیچ فرقی به حال تو نداره!
داد زد...
+چرا، داره، اون الان کجاس؟ هان؟
-بشین تو ماشین برات تعریف کنم.
چشماش از تعجب بزرگ شدن، در ماشینو باز کرد و نشست.
+پیش تو زندگی می کنه؟!
-نه...
+چه جوری زنده مونده؟! مگه زهر رو به خودش ندادی به خوره؟!
کای برگشت سمت سهون و گفت:
-اونشبی که قصد داشت منو بکشه من فهمیده بودم.
با تعجب گفت:
+فهمیده بودی؟ واقعا؟ از کجا؟

-اون از اینترنت زهر رو سفارش داده بود و من پیام ارسالشو دیدم، خیلی بهش شک کردم و اون شبی که قرار بود منو بکشه تو آشپزخونه مچشو گرفتم.
+پس...پس چرا به همه گفتی که مرده؟!
-ما اون شب تا صبح بیدار بودیم همه چیو برام توضیح داد.

+من الان واقعا شوکه شدم، اگه همه چیو برات توضیح داده پس چرا گفتی که مرده؟ چرا...نکنه هنوز با همین؟ اره؟ هنوزم با...

-اون منو دوست نداشت...هیچ وقتم دوستم نداشته، خودش خواست به همه بگیم که مرده، چون می خواست از زندگی هممون بره بیرون...
با ناراحتی گفت:
+ولی از زندگی تو هنوز بیرون نرفته، تو هنوزم اونو دوستش داری، در حالی که می خواسته بکشتت و دوستت نداشته!

-بعد از اونشب فرستادمش آمریکا و به همه گفتم که مرده، من از اون موقع دیگه باهاش نبودم، چون اون منو نمی خواست.

+تو باید به چان می گفتی، اون حقش بود بدونه که عشقش زنده اس و نمرده!
-چانیول و دی او به درد هم نمی خوردن، تازه دی او اونو دوست نداشت.
پوکر به کای نگاه کرد و گفت:
+دی او تو رو هم دوست نداشته!

-به هر حال چان نباید چیزی بدونه چون دی او نمی خواد...
+وقتی رفتی آمریکا، باهم راب...رابطه داشتین؟!
کای عمیق تو چشمای سهون نگاه کرد.
-فکر نمی کنی این چیزا به تو ربطی نداره؟!
+وقتی رفتیم امریکا می خوام دی او رو ببینم، من داستانتونو هم از زبون چان شنیدم هم از زبون تو...می خوام ببینم اون چی میگه!
-دلیلی بر این...

با تحکم گفت
+کای...اجازه من فقط دست خودمه، تو مسائلی که به تو ربطی نداره دخالت نکن!
کای چیزی نگفت و چند لحظه تو ماشین سکوت برقرار شد.
خیلی دلش می خواست که اون پسر رو ببینه و باید می دید.

My naughty student👨‍🎓Where stories live. Discover now