جلوی ماشین کای ایستاده بود و فقط پلک می زد.
مغزش به هیچ جایی قد نمی داد و اصلا نمی تونست فکر کنه...وقتی دستی رو روی بازوش حس کرد، برگشت و تو چشمای کای نگاه کرد.
-بیا بریم تو عکاسی، من وقتی برای لوس بازیات ندارم!
آروم لب زد:
+اون زنده اس، تو...
کای چشم قره ای بهش رفت.
-گوش وایستاده بودی؟!+انتظار داشتی با اون صدای داد و بیدادتون هیچی نشنوم؟! بهم بگو، اون پسره زنده اس؟ کجاس؟ چرا زنده اس؟!
کای پوفی کشید.
-سهون بس کن!
+بس نمی کنم! اگه همه چیو برام تعریف نکنی به چانیول می گم که اون زنده اس، به همه می گم، به بابامم می گم!کای کلافه با دستاش پیشونیشو ماساژ داد.
-ببین دونستنش هیچ فرقی به حال تو نداره!
داد زد...
+چرا، داره، اون الان کجاس؟ هان؟
-بشین تو ماشین برات تعریف کنم.
چشماش از تعجب بزرگ شدن، در ماشینو باز کرد و نشست.
+پیش تو زندگی می کنه؟!
-نه...
+چه جوری زنده مونده؟! مگه زهر رو به خودش ندادی به خوره؟!
کای برگشت سمت سهون و گفت:
-اونشبی که قصد داشت منو بکشه من فهمیده بودم.
با تعجب گفت:
+فهمیده بودی؟ واقعا؟ از کجا؟-اون از اینترنت زهر رو سفارش داده بود و من پیام ارسالشو دیدم، خیلی بهش شک کردم و اون شبی که قرار بود منو بکشه تو آشپزخونه مچشو گرفتم.
+پس...پس چرا به همه گفتی که مرده؟!
-ما اون شب تا صبح بیدار بودیم همه چیو برام توضیح داد.+من الان واقعا شوکه شدم، اگه همه چیو برات توضیح داده پس چرا گفتی که مرده؟ چرا...نکنه هنوز با همین؟ اره؟ هنوزم با...
-اون منو دوست نداشت...هیچ وقتم دوستم نداشته، خودش خواست به همه بگیم که مرده، چون می خواست از زندگی هممون بره بیرون...
با ناراحتی گفت:
+ولی از زندگی تو هنوز بیرون نرفته، تو هنوزم اونو دوستش داری، در حالی که می خواسته بکشتت و دوستت نداشته!-بعد از اونشب فرستادمش آمریکا و به همه گفتم که مرده، من از اون موقع دیگه باهاش نبودم، چون اون منو نمی خواست.
+تو باید به چان می گفتی، اون حقش بود بدونه که عشقش زنده اس و نمرده!
-چانیول و دی او به درد هم نمی خوردن، تازه دی او اونو دوست نداشت.
پوکر به کای نگاه کرد و گفت:
+دی او تو رو هم دوست نداشته!-به هر حال چان نباید چیزی بدونه چون دی او نمی خواد...
+وقتی رفتی آمریکا، باهم راب...رابطه داشتین؟!
کای عمیق تو چشمای سهون نگاه کرد.
-فکر نمی کنی این چیزا به تو ربطی نداره؟!
+وقتی رفتیم امریکا می خوام دی او رو ببینم، من داستانتونو هم از زبون چان شنیدم هم از زبون تو...می خوام ببینم اون چی میگه!
-دلیلی بر این...با تحکم گفت
+کای...اجازه من فقط دست خودمه، تو مسائلی که به تو ربطی نداره دخالت نکن!
کای چیزی نگفت و چند لحظه تو ماشین سکوت برقرار شد.
خیلی دلش می خواست که اون پسر رو ببینه و باید می دید.
YOU ARE READING
My naughty student👨🎓
Fanfictionکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...