Part 77 😈👨‍🎓

2K 558 176
                                    

(فلش بک شب تولد کای)
با کنجکاوی به پسری که یهو پیداش شده بود و معرکه راه انداخته بود نگاه کرد.
آروم از بین جمعیت رد شد و نزدیک ایستاد.
وقتی کای دست پسر رو گرفت و سمت پله ها کشوندش ابروهاش  بالا پریدن...
لبخند کجی زد.


+این پولدارا توی تولداشونم معرکه گیری دارن...
به سهون نگاه کرد.
پسر بیچاره رنگ و روش نداشت
کم نمونده بود که غش کنه...
نفسشو با آه بیرون فرستاد.
+معلومه عشقش یه طرفه اس و هر کاری برای موندن با این یارو میکنه، ولی  کاش زودتر همو دیده بودیم...
با صدای بشکنی توی ذهنش چشماش درشت شد.



وات د فااک؟!
کمی بیشتر توی ذهنش کاوش کرد...
اوه درسته...
اون پسری که اون وسط معرکه گرفته بود رو قبلا میشناخت...
بیخود نبود که صداش اینقدر براش آشنا بود.
+چه طور فراموش کردمش؟
از راه پله اونطرف سالن که خیلی توی چشم نبود؛ بالا رفت.
اگه اشتباه نمیکرد پسری که دیده بود رو قبلا باهاش سکس داشته...
+عجیبه که قیافه اشو با اون درخواست های نامعقولش یادم رفته ...



وقتی به طبقه بالا رسید کسی رو ندید...
+حتما رفتن طبقه سوم هوم؟!
نمیدونست چرا اما میل عجیبی داشت ببینه اون پسر با کای چیکار میکنه....و چی میگن...
پاشو که روی اولین پله گذاشت صدای پچ پچی رو از یکی اتاقا شنید.


سمت در رفت و گوششو بهش چسبوند.
"کای: نمی خواستم هیچ وقت به روت بیارم اینارو؛ ولی اگه امشب این موضوعو تمومش نکنی، مدارک ۵ سال پیش روانشانسیتو با اون  موضوع قتل فاشش میکنم!
کیونگ: تو؟ تو مدارک پزشکیه منو از کجا داری؟!



کای: میدونی، تو نه منو می خوایی نه چانیولو؛ اما نمیتونی بزاری اروم به زندگیمون ادامه بدیم؛ این فقط دیوونگیه تو رو میرسونه!
کیونگ: افرین، افرین به تو! خوب فهمیدی، دقیقا همینه من یه دیوونه ام
کای: امشب ماجرارو تمومش میکنی! وگرنه کاری که گفتمو انجام میدم. الانم میرم پایین و به بقیه میگم که تو حالت خوب نبوده، بعدشم از اینجا میری فهمیدی؟!
کیونگ: تو عاشق اون شدی! من نمیزارم با اون بمونی!



+محض رضای خدا  بس کن.
-نمی کنم!
+بعدا باهم حرف میزنیم باشه؟!"
با این حرف سریع از در فاصله گرفت و پشت ستونی قایم شد و نفسشو از هیجان توی سینه اش حبس کرد...
کای رو که دید داره پایین میره اونطرف ستون چرخید تا اگه برگشت، نبینتش.
به ستون تکیه داد و سر خورد.
نیشخند ناباورانه ای زد.
+حالا دلیل درخواستای نامعقولشو میفهمم... پس دیوونه و روانیه؟!



(بچه ها گیج نشید یه فلش بک دیگه توی این فلش بک هست)
(فلش بک به اولین شب دیدار کیونگ و لی)
با دستی که شونه هاشو ماساژ میداد سرشو از روی میز بلند کرد و با چشمایی که به خاطر الکل خمار شد بود به شخصی که شونه هاشو ماساژ می داد نگاه کرد!
-خیلی وقته تنهایی...



My naughty student👨‍🎓Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin