با روشن شدن چراغا چشماشو محکم روی هم فشار داد و پتو رو روی سرش کشید.
به سینی غذای دست نخورده نگاه کرد و روی تخت نشست.سر پتو رو گرفت و پایین کشید.
سهون با برخورد دوباره نور توی صورت چهرشو درهم کشید و ناله ای کرد.
+خاموش کن اون کوفتیارو...
روی سهون سایه زد و موهای عرق کرده اشو کنار زد.
-نه غذاتو خوردی نه حموم رفتی...
چشماشو به سختی باز کرد.
با این طرز بیدار شدن هم چشماش داشت از کاسه در می اومد هم از همین اول سردرد خیلی فجیعی به سراغش اومده بود.
+به توچه، برو اونطرف، حالم خوب نیست...
کنار رفت و با اخم کم رنگی به سهون نگاه کرد.بدون توجه به حضور کای چرخید و پتو رو روی شونه های لختش کشید.
-سهون!
+ها؟ ولم کن دیگه خوابم میاد.
-از وقتی رفتم خوابیدی؟! نمیخوایی پاشی به کارات برسی؟!
نفسشو به شدت بیرون فرستاد و با عصبانیت بلند شد و روی تخت نشست که سرش تیر محکمی کشید.
اخی گفت و دستشو روی سرش گذاشت.
+آیی لعنتی...
دستشو روی پیشونی سهون گذاشت و گفت:
-خوبی؟!
دست کای رو پس زد و با چشمای به خون نشسته نگاهش کرد.
+مگه برات مهمه؟! برو برای همون جلسه کوفتی نگران شو...
کای آهی کشید.
-سهون، لطفا! من خستم...
اخمی به کای کرد.+مگه من چیزی گفتم، خودت بهم گیر دادی ، ولم کن اصلا...
پتو رو از روی سهون به طور کامل کنار زد که هینی کشید و دستشو روی پایین تنه اش گذاشت.
نیشخندی زد و یه تار ابروشو بالا فرستاد.
-چیو قایم میکنی، چیزیه که من ندیدم؟!
دستشو زیر پای سهون گذاشت و بغلش کرد.
سریع دستاشو دور گردن کای حلقه کرد.
+چیکار میکنی؟ ولم کن...
با شوخی گفت:
-همسر که نگرفتم! یه بچه لوس غر غرو گرفتم!
+پس برو یه همسر کامل بگیر...
در حمومو باز کرد و سهونو توی وان گذاشت.
آهی از سردی وان کشید.
شیر آبو باز کرد و روی دمای متوسط تنظیمش کرد.
لب وان نشست و دوش رو برداشت.
با برخود آب داغ روی موهاش چشماشو با لذت بست و سرشو به وان تکیه داد.
آب گرم وقتی سرت درد میکنه واقعا مثل یه مسکن برای درده و میتونه خیلی آرومت کنه!
+میخوام باهات قهر کنم...
-هوم؟! چرا؟
+نباید میرفتی!-دوباره میخوایی یه بحث تکراری رو شروع کنی؟!
خواست حرفی بزنه که کای دوش رو روی موهاش گرفت و با پایین اومدن کف مجبور شد محکم چشماشو روی هم ببنده.
-تو اگه خودت کارمند بودی خوشت می اومد رییست با خودخواهی منتظرت بزاره؟!
صورتشو شست و گفت:
+من اگه کارمند بودم اتفاقا خیلیم خوشحال میشدم.
کای دوش رو بست.
-بدنتو بشور و بیا بیرون...
بعد از بیرون رفتن کای، پاهاشو کف وان دراز کرد.
+حتی اندازه نوک سوزنم پشیمون نیست!
دستشو روی رونش کشید و یاده اون دستگاه مسخره افتاد.
نفس عمیقی کشید و مشتشو توی آب زد.
+لعنتی خیلی احماقانه اس که از اون خوشم اومده، باید دور بندازمش؟!
زیر دلشو آروم ماساژ داد.
YOU ARE READING
My naughty student👨🎓
Fanfictionکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...