می دونید یک سوم کسایی که آزمون دارن وقتی روز قبلش که از خواب بیدار میشن، حس میکنن روز اخر زندگیشونه و گوه ترین روزو قراره تجربه کنن؟ (منظورم ازمون های مهم)
و شت! دقیقا سهون باید جز این ادمایی باشه که انگار یه شهاب سنگ در حال سقوطو توی اسمون دیدن!؟
خمیازی ای کشید و دستشو توی موهاش که به خاطر دکلره صبحا توی هوا پرواز می کردن کشید
نگاهی به ساعت کرد، یازده صبح بود.
+اوهه! چه قدر خوابیدم...اهی کشید.
امروز حداقل باید زود بیدار میشد تا شب مثل چی خسته بشه و بخوابه...
از توی تختش بیرون اومد و داخل دستشویی رفت
بعد از اینکه صورتشو شست و مسواک زد؛ حوله رو برداشت و اروم اب صورتشو خشک کرد.
از دستشویی بیرون اومد و محکم درشو بست.
سهون امروز سهون پریودی بود^^نگاه کلافه ای به دور اتاق انداخت و نفس عمیقی کشید.
دقت کردید وقتی فوق العاده کلافه اید نفس کشیدن هم براتون سخت میشه؟!
اهی کشید و روی تخت نشست.
+خوش به حال بکهیون، امروز عکاسی داشت حواسش به خاطر اون پرت میشه... البته به خاطر بیخیالی اون بشر هیچ فرقی براش نمیکرد.
با صدای شکمش بی حوصله از روی تخت بلند شد و سمت در رفت.+واقعا فکر کردی که حوصله اینکه تو رو ساکت کنم دارم؟!
با تشر نگاهشو به شکمش داد و پرسید.
دستشو به در رسوند و خواست درو باز کنه که کسی پشت در اروم درو باز کرد.
با تعجب به شخصی که روبه روش بود نگاه کرد.
+کایی...
لبخندی زد.
-اخر رضایت دادی از تخت بیرون بیایی...لباشو جلو فرستاد و خودشو به کای چسبوند و دستاشو دور کمرش حلقه کرد.
+کایی!!
کای متقابلا بغلش کرد و چونه اشو روی موهای سهون گذاشت.
-چی شده؟!
+خیییلی حس گهی دارم.
-اووم...
سرشو بلند کرد و به کای زل زد.
+نرفتی شرکت؟!
-نوچچشاشو گشاد کرد.
+چلا؟!
اروم خنده ای کرد و دستای سهونو از دور کمرش جدا کرد.
-تا پیش تو باشم!
ابروهاش بالا پریدن.
+وااقعا؟!-اووم...
لبخند عمیقی زد و از کای جدا شد.
+میدونستی خیلی جذابی؟!
کای قیافه میدونمی لازم نیست تو بگی ، به خودش گرفت و سر تکون داد.
لباشو جلو داد و با بدعنقی گفت.
+ولی قبل اینکه ازدواج کنیم خیلی بیشعور بودی!کای با تعجب به سهون نگاه کرد.
کی فکرشو میکرد بعد از تعریف، توهین بشنوه؟پوفی کشید.
+بیخی زیاد رو مود نیستم.
از کنار کای رد شد و به طبقه پایین رفت.
کای متعجب به جای خالی سهون زل زد.
-چش شده؟!پشت میز نشست و خمیازه ای کشید.
روبه خدمتکارشون کرد و گفت:
+فقط شیر میخوام...
سرشو روی میز گذاشت و از خنکی نسبی میز لذت برد.
کای وارد آشپزخونه شد و صندلی رو کنار کشید و روش نشست.
-منظورت از اینکه بیشعور بودم چی بود؟!
YOU ARE READING
My naughty student👨🎓
Fanfictionکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...