Part 9😈🧑‍🏫

5.3K 779 19
                                    

سهون به زور دستشو گرفت و بلندش کرد.
+ولم کن!
-ببین شاید دفعه اول با یه اسمایل دیک به فاک رفته باشی ولی اگه اینجا بمونی قطعا دفعه دومت با یه بیگ دیک رقم می خوره!
بیخیال شونه ای بالا انداخت.
+اگه تو کلاس جرم بده؛ مسئولیتش رو قبول می کنی؟!
سهون چشم غره ای بهش رفت و توی کلاس پرتش کرد.
-مسئول، کردن خودت فقط خودتی نه کس دیگه.
انگشت وسطشو به سهون نشون داد و با اخم کیفشو روی نیمکت پرت کرد و با عصبانیت نشست و به سهون خیره شد.
سهون وقتی که طرز نگاه کردنشو دید با اخم گفت:
- حقت بود بیرون کلاس می موندی...
دستشو کلافه لای موهاش برد. دقیقا چندمین بار بود که این حرف رو تکرار می کرد؟!
+ببین این موضوع رو بیخیال و خفه شو! الان دقیقا چرا فضای کلاس جوریه که انگار قراره اون لعنتی فاکر امتحان بگیره؟!
سهون شونه ای بالا انداخت و لبخند عمیقی بهش زد.
-چون که واقعا امتحان داریم!
به حالت سیخ روی صندلیش نشست.
+چی؟! کی گفت؟! شوخی می کنی، نه؟! یعنی اون واقعا...واقعا...می خواد...
سهون کلافه سرش رو تکون داد.
-آره خودش گفت که جلسه بعدی امتحان داریم...
لباشو برچید و آروم لب زد.
+خوندی؟!
سهون بیخیال شونه ای بالا انداخت.
-نچ...بلدم
+فاک یو...
سریع کتاب و جزوه اشو در اورد؛ اصلا دلش نمی خواست که...
صدای تعجب زده سهون از تو فکر بیرونش اورد.
-می خوایی درس بخونی؟!
+نه می خوام تورو بکنم؛ کوری نمی بینی؟!
-فایتینگ!
+فقط خفه شو...
هنوز حتی یه پاراگراف از صفحه اول درس رو هم نخونده بود که اون لعنتی فاکر وارد کلاس شد.
به خاطر استرسی که گرفته بود ثانیه به ثانیه ضربان قلبش تند تر می شد.
+کم بشم می کشتم!
-هوی...پسر خاله منو قاتل نکنا!
با تشر سمت سهون برگشت و گفت؛
+میشه کم گه بخوری؟! باور کن اگه اینقدر پرحرف و گه خور و فضول نبودی تا الان کای ده بار کرده بودت.
با حرفی که بهش زد؛ سهون دیگه چیزی نگفت و نگاهشو به کتاب داد.
نگاهی به چانیول انداخت و توی دلش شروع به التماس کردن، کرد.
چان سرش رو بلند کرد و گفت:
-پانزده دقیقه وقت دارین تا دوره کنین. هر کسی سوالی داره بیاد تا بپرسه.
تا حرف چانیول تموم شد به سرعت بلند شد و سمت میزش رفت.
کتابو روی میز گذاشت و مثل احمقا بهش نگاه کرد.
نگاهی بهش کرد و کتاب رو سمت خودش کشید.
-کجاشو اشکال داری؟!
لبخند عمیقی زد.
+همه جاشو...
چانیول پوفی کشید و مستقیم به چشماش نگاه کرد.
-مگه نمی دونستی امتحان داری؟!
لبخندشو عمیق تر که به طور که تمام ردیف دندوناش معلوم شد.
+همین چند دقیقه پیش فهمیدم(:
-برگه قرار داد رو خوندی؟!
آروم سرشو تکون داد.
-می دونی اگه نمره ات پایین هفده بشه، تنبیه های قشنگی در انتظارته...
دوباره مثل احمقا سرش رو تکون داد.
-پس منتظر تنبیهت باش!
+چشم...چییی؟!
چانیول یه تار ابروشو بالا داد و پوزخندی بهش زد.
-امروز کلاس خصوصی داریم؛ درسته؟!
+آره...
-پس اگه اون قرار داد رو امضا کرده باشی که پیش از نود درصد احتمال می دم امضا کرده باشی؛ امروز باید تنبیه بشی...
+یعنی از امروز شروع میشه؟!
چانیول لبخندی بهش زد.
-آره، نکنه خیلی مشتاقی که از همین الان شروع بشه؟!
+نههه! ممنون؛ تعارف ندارم که... ولی من واقعا هیچی نخوندم؛ به خدا باور کن که اصلا نمی دونستم امتحان دارم.
-برو بشین؛ بعدا با هم صحبت می کنیم...
+ولی...آخه...
-بهت گفتم بشین...
لباشو برچید و آروم سمت نیمکتش رفت.
وقتی پشت نیمکت نشست؛ صورتشو به سطح چوبی نیمکت چسبوند...
-چرا یهو دمق شدی؟!
سرشو مثل بخت برگشته ها بلند کرد.
+بهم برسون...خواهش می کنم...هرچییی بخوایی بهت می دم؛ فقط بهم برسون تولوخودا...
-نوچ...
دست سهونو گرفت.
+سهونی...تنها امیدم تویی...خواهش می کنم...
-عمرا...
+عزیزم...عمرم...
-حواسش خیلی جمع... همه جا رو چک می کنه، پس عمرا بتونی کاغذ برای تقلب بنویسی...تازه اگه شانس بیاریم و جامونو عوض نکنه...
+جاهارو فکر نکنم عوض کنه چون هنوز از ماها شناختی نداره... برگه رو هم استیکی نوت (کاغذ چسبونکی رنگیا رو می گه) دارم می چسبونم زیر میز؛ هر سوالی که جواب دادی تو اونا بنویس...
سهون چشم غره ای بهش رفت و گفت:
-به یه شرط...
+چه شرطی؟!
-بگی دی او کی بودی؟!
یه تار ابروشو بالا داد.
+اسم اولین بازی کای رو می گی؟!
-نه...کای یه دوست پسر داشته درسته یا نه؟!
شوکه به سهون نگاه کرد.
+تو از کجا می دونی؟!
◇بچه ها هرچی مربوط به فیزیک رو جمع کنین دیگه وقتتون تموم...
-بعد امتحان باید به همه سوالام جواب بدی...
+باشه...
برگه ها رو به کف میز چسبوند و توی فکر فرو رفت.
سهون اون پسر رو از کجا می شناخت؟!
یعنی کای راجبش باهاش حرف زده؟!
امکان نداره...وقتی که اون پسر مرد هرچی ازش بود؛ کای همشونو نابود کرد... تازه خوده کای بهش گفته بود که چیزی از اون پسره به سهون نگه... یعنی سهون...
با افتادن سایه ای روش، سرشو بلند کرد؛ که چانیول رو دید.
-اگه هیچیم بلد نیستی باز سعی کن یه چیزی بنویسی، به هر حال نمره یک بهتر از صفره...
+باشه...
مداد رو برداشت و نگاهشو به سوال ها داد.
وقتی دید هیچی از سوالات نمی فهمه لبخندی زد و لقد محکمی به پای سهون زد.
-آخ... خدا ل...
◇مشکلی وجود داره؟!
سهون سرشو از برگه بلند کرد.
-نه آقا یه لحظه دندونم تیر کشید.
توی دلش آروم خندید.
عاشق سهون بود که واسه هر موقعیتی یه دلیل الکی ولی یه جورایی قانع کننده می اورد.
وقتی که از سهون لقدی دریافت کرد، دستشو به زیر میز برد.
برگه رو کند و با لبخند به جواب پنج تا سوال امتحان نگاه کرد.
جووون...سرعت عملت رو عشق سهون...
چرا کای عاشق تو نشد؟! واقعا موندم^_^
وقتی که برگه ها جمع شد، زنگ هم خورده بود.
سهون رو بغل کرد و حسابی فشارش داد.
+عااااشقتم می دونستی؟!
-تونستی بخونی؟!
+آره عالی بود! اون وسط سه چهارتا مرحله رو حذف کردم تا شک نکنه.
-دیوونه... بیا بریم سلف تا سوالامو ازت بپرسم.
وسایلشو جمع کرد و باهم به سلف رفتن...
پشت میز نشست و گفت:
+اول بگو از کجا فهمیدی که کای دوست پسر داشته...
-الان فقط من سوال می پرسم و تو جوابم رو می دی!
+پس منم جوابتو نمی دم...
-منم می رم به چان می گم تقلب کردی...
+زر نزن...
-پس جوابمو بده...
+بگو کی بهت گفته...
-خودم فهمیدم...
+دروغ می گی...
-بکهیون...
+ها؟!
- ازت خواهش می کنم جواب سوالامو بده...
+بنال...
-کای به خاطر همین پسره نذاشت من بهش نزدیک بشم.
سرشو تکون داد.
+یه جورایی اره، کای کلا بعد اون پسره حتی فکر نکنم با کسی سکسم کرده باشه/:
-ولی به دخترا می چسبه...
+خوب برو ازش بپرس چرا به دخترا می چسبی...ولی تا اونجایی که من یادمه همیشه شبا خونه بود...
سهون پس کله ای بهش زد.
-چه ربطی داره؟! سکس رو تو روزم میشه انجام داد.
+ولی شب حالش بیشتره
-هر وقت سکس داشتم هم روز امتحانش می کنم؛ هم شب...اونوقت بهت می گم کدومش باحال تره...
+دستت درد نکنه ولی من فکر کنم زود تر از تو بار دومم انجام بشه...آخه بدبخت تو؛ تو کیسشم موندی/:
- کای تو مهمونی بوسیدم...
دستی براش زد.
+آفرین...واقعا بهت افتخار می کنم تو لیاقت...
-به خدا راست می گم...
+تو گفتی منم باور کردم...
-به دیک راست شده ام که باور نمی کنی عنتر میمون...
دهنشو مثل ماهی باز کرد تا چیزی بگه، ولی هیچی به ذهنش نرسید...
+خیلی بی ادبی...
-تاثیر گشتن با توعه...
+خفه...
-یه سوال دیگه...
+گمشو...
-بکی...همین یکی...
دست به سینه نشست
+بنال...
-خیلی بی ادبی...تو چرا به من از اون پسره هیچی نگفتی؟ و چرا الان هیچ سوالی از اون طرف نمی پرسی که بفهمی چه قدر اطلاعات دارم؟!
+کای بهم گفت هیچی بهت در مورد اون نگم؛ وقتی فهمیدی کای پنج سال پیش دوست پسر داشته، حتما اینو هم می دونی که بعدش چه اتفاقی افتاده...مطمئنا هرکی برات تعریف کرده تا تهشو بهت گفته...
-در مورد اولیش، حاضرم پایین بکشم و صورتتو با مایع زرد رنگی تزئین کنم و در مورد دومیش به این نتیجه رسیدم که مغزت ۱ گرم از نخود بیشتره...
وقتی که این حرفارو زد؛ سریع کیفشو برداشت و فرار کرد.
پوکر به سهون، که در حال فرار کردن بود نگاه کرد.
+الان این فکر کرده من حال اینو دارم که بلند شم دنبالش کنم؟!
شونه ای بالا انداخت. کیفشو برداشت و بغلش کرد و به همراهش سرش روی میز سلف گذاشت...
جاست می(:
...........
جلوی آیینه ایستاده بود و به خودش نگاه می کرد...
از نظر خودش که کیوت شده بود...
یه شلوارک سیاه که تقریبا تا زانوش می رسید و یه تیشرت قرمز با طرح خرگوش پوشیده بود...
عینک گردش رو به چشماش زده بود و موهاش رو ساده تو پیشونیش ریخته بود.
نگاهی به پاهاش که با جورابایی به طرح توت فرنگی تزیین شده بود انداخت.
+این جوراب مسخره ام نکرده؟!
جوابش نه بود ولی اگه چانیول...
سرشو به سمت چپ و راست تکون داد...
اون دراز هرچی که دوست داره فکر کنه...اون دوست داشت اینجوری جلوی ددیش لباس بپوشه...
از لفظ ددی ته دلش ضعف رفت و لبش رو به دندون گرفت...
+الان که در رو باز کردم باید بهش بگم خوش اومدی ددی؟!
+نه...لوس بازیه...
پوکر به خودش تو آیینه نگاه کرد.
+رابطه ددی کینگ سرتاسرش لوس بازیه به جز سکساش(:
با صدای زنگ پرشی به هوا کرد.
+اومد...اومد...
چشماشو بست و نفس عمیقی کشید.
+آروم باش بک...تو اصلاهم از اومدن اون ذوق نداری! الانم زود در رو باز نمی کنی...
+خو بدبخت اگه در رو زود بازی نکنم که جرم می ده...
سریع سمت در رفت و بازش کرد.
+سلام...
چانیول از سر تا پاش نگاهی بهش انداخت و وقتی که نگاهش به جوراباش افتاد پوزخندی زد، ولی هیچی نگفت...
-سلام...
از جلوی در کنار رفت. چانیول وارد خونه شد.
-برگه قرار داد رو با کتاب و جزوه هات بیار...
وقتی نگاهش به روی میز افتاد که همه چیز آماده بود گفت:
-منتظرم بودی؟!
+ب...بله...
روی کاناپه نشست و گفت:
-بیا کنارم بشین...
اروم سمتش رفت و بغلش نشست... لعنتی...چرا هر وقت می دیدش اعتماد به نفسشو از دست می داد؟!
-برگه اتو تصحیح کردم...
نیششو باز کرد.
+پس دیگه قرار نیست تنبیه ام کنی؟!
-چرا فکر کردی تنبیهت نمی کنم؟! داشتم فکر می کردم که چون اولین تنبیهته آسون بهت بگیرم ولی با تقلبی که...
+من تقلب نکردم!
چان پوزخندی زد و دو تا برگه رو از تو کیفش در اورد.
+سوال های بغل دستی ها باهم فرق می کرد...سوالا یکی بوده ولی عددا نه... از بیست پنج گرفتی...برای همین چون از سهون تقلب کردی و تازه یادت رفته برگه های تقلبت رو هم از زیر میز بکنی تنبیهت بیشتر از اون چیزیه که اولش برات در نظر گرفته بودم.
+ولی...
چانیول بهش اخمی کرد.
-نمی خوام چیزی ازت بشنوم همه چی معلومه و نیازی به توضیح نداره!
بق کرده به چان نگاه کرد...
-برگه قرار داد رو بده!
خم شد و برگه رو به دست چان داد...
-تا به این نگاه می کنم برو وسایل سکسی رو که داری رو بیار...
+وسیله سکس ندارم...
برگه رو نشونش داد و گفت:
+اینجا نوشتی که میل داری بیشتر از وسایل خودت استفاده بشه...پاشو بکهیون، نزار یه حرف رو دوبار تکرار کنم...
+باشه...
چانیول با اخم بهش نگاه کرد...
-چشم...
دندوناشو بهم فشرد.
+چشم...
-ددی!
+چشم د...ددی...
-می تونی بری...
سمت اتاقش راه افتاد. دلش می خواست فقط بشینه و گریه کنه...فقط همین... قرار بود همیشه همینجوری اذیتش کنه؟! ولی...خوب تقصیر خوده احمقش بود...لعنتی فاکر...اون از کجا باید می دونست که دو نوع سوال طرح کرده):
به هر حال باید تنبیهش رو قبول می کرد...
تنبیه ددی ها لذت داره نه؟!
از زیر تخت جعبه وسایلاشو بیرون اورد...
در جعبه رو باز کرد و پوزخندی زد.
+فکر کردی زرنگی؟! وسایلای من فقط دو تا رینگ و چند تا دیلدو و بات پلاگه...
در جعبه رو بست و بلند شد تا از توی اتاق بیرون بره.
+وقتی نوشتم تمایل دارم که از وسایل خودم استفاده کنم باید فکرشو بکنی کسی که خودشو با وسایل به فاک می داده ته تهش یه دیلدو 15سانتی سخت ترین وسایلش باشه.
جعبه رو روی میز گذاشت و لبخند عمیقی به چانیول زد.
چان یه تار ابروشو بالا انداخت.
-بیا روی پاهام بشین...
آروم جلو رفت و روی پاهای ددیش نشست.
وقتی که کامل روی پاهاش جا گرفت. از حس اون لعنتی زیر باسنش، لبشو به دندون گرفت و خودشو سفت کرد.
چانیول دستشو دور شکمش حلقه کرد و آروم کنار گوشش گفت:
-داری حسش می کنی نه؟! ولی به نظرم فعلا لیاقت داشتنشو نداری!
آروم لب زد...
+د...ددی، من...می خوام توی خودم حسش کنم...
چانیول نفس عمیقی کشید و بازدمشو تو گردن بکهیون فوت کرد.
- بیبی های خوب اجازه دارن که ددیشونو داشته باشن...به نظرت تو بیبی خوبی هستی؟!
+من...خوبم ددی...من می خوامش... اون دیک داغ و کلفتتو می خوام...
-نوچ! اشتباه نکن بیون... تو از نظر من یه بیبی خوب و فوق العاده نیستی...
+چیکار باید کنم تا بیبی مورد علاقه ات شم؟
-زیاد سخت نیست، چه طوره از درست شروع کنیم؟! هوم؟ هر وقت تونستی نمره قابل قبولی داشته باشی...بهت اجازه می دم که لمسش کنی...
لباشو برچید و آروم باسنشو روی دیکش تکون داد.
+فقط لمسش کنم؟! فکر نمی کنی خیلی خسیسی ددی؟!
- من خسیس نیستم...تو هنوز فوق العاده نشدی بیبی...
از لفظ بیبی ای که چانیول گفت دلش ضعف رفت.
سرشو به گردن چانیول تکون داد.
+تمام سعیمو می کنم...که برات عالی باشم...
-خوبه...سعیت رو بکن و تنبیهت...
چشماشو با عجز روی هم فشرد.
+فقط همین یه بار رو بیخیال شو...
-برای چی فکر کردی بیخیال می شم؟! امتحان امروز پنج تا فرمول داشت... اول باید پنج تا فرمول رو حفظ کنی...
+ ددی!
چانیول دفتر فیزیکش رو برداشت. و روی پای بکهیون گذاشت.
-فرمولارو برات می نویسم، اول حفظشون می کنی و بعد ازت امتحان می گیرم.
+چشم ددی...
چانیول شروع به ورق زدن دفتر کرد تا یه صفحه خالی پیدا کنه. بکهیون همون طور که داشت به دستای چانیول نگاه می کرد و تصور می کرد که چی می شه اگه اون دستا دیکشو بمالن یهو با یاد آوری موضوعی جیغ زد و دستشو رو دستای چانیول گذاشت.
-چی شده بک؟!
+خودم ورق می زنم.
-دیر گفتی عزیزم...دیدمش!
بکهیون برگشت و به چانیول زل زد.
+اون...واسه جلسه اول بود...بعد اینکه کلاسمون تموم شد...خب می دونی... من...چیزه...
چان پوزخندی بهش زد و گفت:
-نقاشیت خوبه! چه طوره یه بارم نقاشی خودت رو در حالی که داری برای من ساک می زنیو بکشی؟!
چشماشو پاپی شکل کرد.
+ددی!
-تنبیهت چهار برابر شد...اخه این چه چیز مزخرفیه کشیدی؟!
بکهیون نگاهی به نقاشیش انداخت.
چش بود؟! خیلیم خوشگل بود.
اون استعداد عالی ای تو کشیدن نقاشی های انیمه ای داشت و حتی چندبارم بهش پیشنهاد کار شده بود...
بعد جلسه اولی که با چانیول کلاس خصوصی داشت از لجش نقاشی چانیولو در حالی که یه تله موش به دیکش وصله و داره رو هوا پایین و بالا می پره رو کشیده بود.
تازه خیلیم قشنگ کشیده بود):
+تو قرار داد گفته بودی سرپیچی از دستورت تنبیه داره...نقاشی که دیگه ربطی به تو نداره!
چانیول با لحن محکمی گفت:
-بکهیون!
+ددی! کاری نکن عکس بگیرم ازش بزارم اینستا...اینجوری همه بچه ها می بینن...
-تو جرئت اینکارو نداری!
با لجبازی سرشو تکون داد.
+دارم...خوبشم دارم!
-پس جرئت داشته باش و عواقبشو قبول کن...
لبشو برچید و گفت:
+ بیبی معذرت بخواد ددی می بخشتش؟!
چانیول نیشخندی زد و گفت:
-مگه ددی خسیس نیست؟! پس برای چی باید ببخشه؟!
+به خاطر اینکه اگه نبخشه ببیبیش باهاش قهر می کنی!
-باز داری ددی رو تهدید می کنی؟!
قیافشو تو هم کرد و با عجز نالید.
+ددی! ببخشید!
چانیول صورتشو نزدیکش کرد و گفت:
-چه طوره یه کادو به ددی بدی تا ببخشتت؟!
+بکهیونی چه کادویی می تونه به ددی بده تا ببخشتش؟!
-یه کیس فرانسوی خوب...
نیششو باز کرد.
از رو پاهای چان بلند و موقعیت نشستنش رو تغییر داد. پاهاش رو دور کمر چان گذاشت و دستاش رو دور گردنش حلقه کرد.
صورتشو آروم به صورت چانیول نزدیک کرد و لباشو رو لبای چان گذاشت.
تو چشماش زل زد و بعد از مکث کوتاهی چشماشو بست و لباشو روی لبای چان تکون داد.
چانیول دستشو پشت کمر بک گذاشت و شروع به همکاری باهاش کرد.
بکهیون وقتی مهارت بوسیدن چانیول رو دید خشکش زد و دیگهنتونست باهاش همکاری کنه.
اون لعنتی جوری لباش رو لیس می زد که انگار لباش بستنی هستن و طوری لباشو به دهن می کشید و می مکید که انگار با هر بار مکیدنش از لباش عسل بیرون میاد.(خوب عزیزم واقعیتشم همینه دیگه/:)
و این خوب نبود... اصلا هم خوب نبود! چون داشت تحریک می شد!
سعی کرد عقب بکشه ولی چانیول نذاشت و دستشو پشت سرش گذاشت تا نتونه عقب بره
کم کم داشت نفس کم می اورد.
بالاخره اجازه عقب کشیدن رو بهش داد.
در حال که تند تند نفس می کشید گفت:
+ددی...تو...خیلی هاتی...خیلی...
-بهتره بریم سر وقت تنبیه اصلیت...
چشماش رو گشاد کرد.
+ددییی!
چانیول لبخندی بهش زد.
-گفتم تنبیهت رو چهار برابر نمی کنم نگفتم که قرار نیس تنبیهی در کار نباشه...تازه تو با این وضعیتت فکر کنم خیلی مشتاقش باشی؟ هوم؟ پس چه طوره نقش بازی کردن رو کنار بزاری!
نگاهی به برآمدگی آلتش کرد.
به همین دلیل لعنتی نمی خواست تحریک بشه!
چانیول جزوه اشو برداشت و فرمولایی که باید حفظ می کرد رو نوشت.
-لخت شو...
+باشه.
یهو فهمید چانیول چی گفته...
+چی چی شم؟! لخت شم؟! برای چی؟! اخه چرا ؟ به چه دلیل؟ به چه علت؟ به چه...
-می خوایی تا فردا سوال بپرسی؟!
لبشو برچید و گفت:
+مگه قرار نیست درس بخونم؟!
چانیول دستشو گرفت و دوباره رو پای خودش نشوندش.
-اینکه وقتی داری درس می خونی، تنبیه هم بشی، جالب نیست؟!
+نه!
چانیول شونه ای بالا انداخت.
-ولی از نظر ددیت جذابه! می گی که من اشتباه می کنم؟
+نه! نه!
-خوبه! نظرت چیه وقتی دارم فرمولارو برات توضیح می دم، بازی هم بکنیم؟!
+ب...بازی؟!
چانیول یه تار ابروشو بالا انداخت.
-تحریکت می کنم ولی حق اینکه صدای آه و ناله ازت بیرون بیاد رو نداری!
با بدبختی نالید.
+ددی...برای اینکارا زیادی زود نیس؟ اگه از همین اول اینکارارو کنیم...دیگه چیزای جدید برامون نمی مونه ها...
چانیول لبخندی بهش زد.
-تو نگران این چیزا نباش...ذهن ددیت به اندازه کافی خلاق هست!
+دددیییی!
-خب شروع کنیم؟! من فرمولارو برات توضیح می دم و باهات بازی هم می کنم‌.
+باش...قبول...
+ببین این فرمول به قانون...
چانیول همیون طور که دونه دونه فرمولارو توضیح می داد. دستاشو جای جای بدنش می کشید و لمس می کرد.
نوک سینه ها شو می گرفت و فشار می داد. نفسشو تو گردنش فوت می کرد. لاله گوشش گاز می گرفت و می لیسید... آلتشو از روی شلوار می مالید و روناشو چنگ می زد.
وقتی دست چانیول خواست زیر لباسش بره، دستش رو چنگ زد.
+ددی...بسته من باختم...دیگه نمی تونم...
-خیلی ضعیفی بک...خوشم نمیاد اینجوری باشی...
سرشو پایین انداخت.
+معذرت می خوام!
چرا همیشه در برابر این مرد کم می اورد؟
-حالا که زود تحملت تموم شد پس باید هر کاری که می خوام رو انجام بدی...
+ددی...
چانیول جدی گفت:
-هیچی نگو بکهیون... شلوارکتو دربیار...
+چی...
چانیول چشماشو رو هم فشار داد.
-واقعا بدم میاد از اینکه یه چیزی رو دوبار تکرار کنم و تو مجبورم می کنی که این کار رو انجام بدم!
آروم شلوارکش رو از پاش در اورد.
-شرتت رو هم در بیار...
مکثی کرد.
نمی دونست می خواد بکنتش یا نه ولی هرچی بود اگه حرفش رو گوش نمی کرد چیزای خوبی در انتظارش نبود...
شرتش رو آروم پایین کشید و سعی کرد نگاه چانیول رو، روی پاهاش نادیده بگیره.
+خوبه...بیا اینجا بیبی!
آروم سمت چانیول رفت...دل تو دلش نبود
چانیول خم شد و جعبه وسایلش رو برداشت.
از توی جعبه دیلدو و روان کننده ای رو برداشت.
-پشتت رو بکن و خم شو.
اروم پشتش رو به چان کرد، خم شد و دستاش رو به میز تکیه داد.
چانیول دستشو رو سوراخش گذاشت و فشاری داد.
+آخ...
-تنگی...
+چیه یه بار بیشتر نکردنم می خواستی با همون یه بار گشاد شم.
-با من درست حرف بزن بکهیون!
از لحن جدی چانیول سرشو پایین انداخت.
روان کننده رو روی سوراخش مالید و دو تا انگشتاش رو همزمان داخلش فرو کرد.
+آه...ددی...
چانیول انگشتاشو قیچی وار داخلش تکون داد تا ماهیچه های مقعدش از هم باز بشه.
+آه...ددی...انگشتات خیلی بزرگه...
-همه وسایلت همینه؟!
+بله...
انگشتاش رو بیرون اورد و دیلدو رو اروم آروم تو سوراخش فشار داد.
-پس خودم باید یه چیزایی بهش اضافه کنم!
اندازه دیلدو خیلی بزرگ نبود ولی برای اینکه دلش می خواست چانیول رو هم تحریک کنه از عمد ناله می کرد.
+آه...دد...آروم تر...آهههه....درد داره...
وقتی که دیلدو رو کامل توش کرد از تو جعبه رینگی بیرون اورد.
-چه طور یه خورده تحملت رو بالا ببرم بیبی؟! اگه زود ارضاع بشی برام جذاب نیستی!
بکهیون اروم تو دلش گفت.
مطمئن باش واسه یه بارم که شده جیشیت می کنم/:
من کیوتم نه جذاب...اونو تو گوشای مخملیت فرو کن...
+هر طور که ددی دوست داره.
چانیول رینگو به آلتش بست.
-خوبه که حرف ددی رو گوش می کنی... 10دقیقه وقت داری فرمولارو حفظ کنی، بعدش ازت امتحان می گیرم...زود باش بکهیون!
اروم با کلی آه و ناله نشست...
دفتر رو برداشت و سعی کرد با هر سختی ای که بود با فکر اینکه که دیگه بعدش کاری باهاش نداره فرمولارو حفظ کنه...
در حالی که فرمولارو حفظ می کرد چانیول دستش رو روی بدنش می کشید و اذیتش می کرد.
وقتی بالاخره فرمولارو حفظ کرد با خوش حالی بلند شد و با ذوق گفت.
+ددی حفظشون کردم.
-آفرین ببیبی من...حالا نوبت امتحانته...
+باشه ددی...
-خیلی خب خم شو...
با فکر این که قراره دیلدو رو در بیاره سریع خم شد.
ولی وقتی که چانیول جای دیلو را با یه ویبراتور عوض کرد.
شوکه سمتش برگشت...
+ددی!
چانیول کنترل ویراتور رو برداشت و گفت:
-درجه اشو زیاد نمی کنم تا تمرکزتو از دست ندی!
دکمه کنترل رو زد و ویبراتور توی بدنش شروع به تکون خوردن کرد.
+خیلی بدجنسی ددی!
چانیول خودکار رو دستش داد.
-مخفف فرمولارو رو باسنت بنویس...
چند ثانیه هنگ کرده به چانیول نگاه کرد و موقعیتی که توش بود رو فراموش کرد.
چیکار کنه؟!
همه اینا خواب بودن مگه نه؟!
+ددی شوخی...
-من هیچ شوخی با تو ندارم...بکهیون کم کم داری عصبانیم می کنی...
+ولی اخه...
-شروع کن...
ناخوداگه بدون اینکه بفهمه چشه بغض کرد
به چه دلیل باید این همه تحقیر رو تحمل می کرد؟!
سریع به پشت خم شد و تند تند شروع به نوشتن فرمولا کرد.
وقتی که نوشتن اون پنج تا فرمول مسخره رو، روی باسنش تموم کرد. نفس عمیقی کشید و سعی کرد بغضش رو قورت بده...
+تموم شد...
-خوبه...افرین... بیا اینجا بیبی...
اروم سمتش رفت و روی پاهاش نشست...
وقتی که لرزش پایین تنه اش بیشتر شد فهمید که درجه ویراتور رو بیشتر کرده.
+ددی...
چانیول مکی به گردنش زد.
-آروم باش عزیزم...دیگه داره تموم میشه...
رینگ رو از دور التش باز کرد.
+اه...ددی...
-جونم...خوبه...برای ددی ناله کن...
چانیول دستشو رو آلتش گذاشت و پمپش کرد.
نگاهی به دستاش انداخت...به آرزویی که برای دستای چانیول داشت رسیده بود...
اون دست لعنتیش داشت...
با تند تر شدن حرکات دست چانیول ناله بلندی کرد
+آههههههه....ددی...دد...اه....اه....من...من...دیگه...
-خوبه...بیا بیبی...برای ددیت بیا...
با پیچشی که زیر دلش حس کرد، ناله بلندی کرد...
+اااااااههههههه دددیییی....
و تو دستای چانیول به کام رسید...
چانیول ویره ویراتور رو خاموش کرد.
آروم تو بغل چانیول لم داد.
+ددی...
-هوم؟!
+تو چی؟! می خوایی برات س...
-بهت گفتم فعلا لیاقتشو نداری...
چشم غره ای بهش رفت...
+اتفاقا برعکسه تو لیاقت دهن نازنین منو نداری...

My naughty student👨‍🎓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora