نفس عصبی ای کشید و از جاش بلند شد.
سمت دره خروجی ویلا رفت تا از ویلا خارج بشه.
نیاز به یه خورده هوا خوردن داشت...کتونی هاشو در اورد و گوشه ای گذاشت.
با حس شن ریزه ها بین انگشتای پاهاش لبخندی زد.
نزیک جایی که ماسه ها خیس بود و موج آب رو عقب و جلو میکرد رفت.با ذوق به رد پاهاش رو ماسه ها خیره شد و تند تند قدم برداشت تا رد پاهای بیشتر روی ماسه ها به جا بزاره.
بعد اینکه خسته شد کمی جلوتر رفت.
الان آب یه خورده تا بالای مچ هاش میرسید.
از حس خوب برخورد آب به پاهاش با ذوق خندید.
بعد از اینکه از آب بازی خسته شد سمت کفشاش رفت و روی شن ها نشست.زانوهاشو جمع کرد و به هوای ابری خیره شد.
تا جایی که چشم دید داشت فقط آب و آسمان بود...
این بی انتهایی حس خیلی خوبی به آدم میداد.
گوشیشو برداشت و عکسی از دریا گرفت.
به عکسی که گرفته بود خیره شد.
+خیلی قشنگه...-تو یه مدلی، نباید بلد باشی بهتر عکس بگیری؟!
با شنیدن صدای آشنایی سرشو بلند کرد و عصبی به چانیول زل زد.
الان که باهاش تنها بود حس حسودی چند دقیقه قبلش پر کشیده بود و از بکهیون حسود به همون بکهیون تخس و لوس تبدیل شده بود.
+هه تا دیدی تنهام اومدی دنبالم... اخ که چه قد رمانتیکی...چانیول نفس عمیقی کشید و کنار بکهیون نشست.
خواست از چانیول دور بشه که محکم مچ دستشو گرفت و با صدای بمبش گفت:
-بشین سرجات...
ناخوداگاه به خاطر لحن چانیول دلش ضعف رفت و تکونی نخورد.این حقیقت که اون یه بیبی تخس و سرکشه که نیاز به دستورای ددی جذابش داشت، حتی با وجود تلخیای بینشون هیچ وقت عوض نمیشد!
نگاهشو از چانیول گرفت و به دریا داد.
چانیول گوشیشو سمت بکهیون گرفت.-من باید عکاس خصوصی تو بشم؛ درست نمیگم؟!
گوشیو از دست چانیول گرفت و به عکسایی که ازش گرفته بود نگاه کرد.
عکسا جوری بودن که انگار یه عاشق از معشوقه اش عکس گرفته...
ولی چرا "انگار" "واقعیت" همین بود.چانیول به لبخند کوچیکی که روی لبای بک بود نگاه کرد و آروم خندید.
-خیلی وقت بود از این لبخندا بهم تحویل نداده بودی!
نگاهشو از گوشی گرفت.
+به تو لبخند تحویل ندادم، به خودم تحویل دادم.
-دلم برات تنگ شده بود.شونه ای بالا انداخت و گفت:
+به البالوهام...
منتظر یه جواب سفت و سخت از چانیول بود اما با لبخندش روبه رو شد.
با تعجب ابرویی بالا انداخت...
الان به جایه اینکه مثل همیشه ضایع اش کنه بهش لبخند تحویل داده بود؟!
با صدای پیام گوشی چانیول؛ نگاهشو ازش گرفت و به گوشی داد.
نمیدونست چرا ولی فضولیش گل کرده بود ببینه کی بهش پیام داده.
شاید یه بیبی جدید؟!
یا یه دوست پسر جدید؟!
ESTÁS LEYENDO
My naughty student👨🎓
Fanficکاپل: چانبک، کایهون، کریسهو ژانر: ددی کینک، ازدواج، اسمات، طنز، رومنس، مدرسه چانبک: بکهیون یه دانش آموز درس نخون و فوق العاده شیطون که به قول خودش درس به دوتا آلبالوهای خوشگلش وصله! دقیقا وقتی که سال آخره و قراره از شر مدرسه راحت بشه، معلمی گیرشون...