Part 87 😈🧑‍🎓

1.2K 391 166
                                    

با تعجب به لوهان نگاه کرد.
+اینجا کجاش مکان تفریحی محسوب میشه؟!
لوهان چشماشو درشت کرد.
-شنا کردن تفریح نیست؟!


+بهت گفتم میخوام ریلکس کنم.
لوهان پوکر نگاهش کرد؛دستشو گرفت و سمت ساختمان کشید.
-شنا کردن هم تفریح هم ریلکس کردن، باور کن بهت خوش میگذره بیا بریم.
با بی میلی دنبال لوهان کشیده شد.



+به نظرت آدمای گی میتونن، استخر برن؟!
لوهان آروم خندید.
-اووه از اون لحاظ میگی؟ می ترسی با دیدن پسرای بور چشم آبی شق کنی؟!
چشم غره ای به لوهان رفت.
+نه خیرم دیگه اینقدر به جنبه نیستم...
لوهان سمت قسمتی که مایو میفروختن رفت.
+الان یهویی اومدیم استخر حوله ام نداریم!
-میخریم...



ایشی گفت و روشو از لوهان گرفت.
بعد اینکه وسایلو خرید سهونو صدا کرد.
-هویی یه وقت دست تو جیبت نکنیا!
+خودت اینجا اوردیم...
دهن کجی ای به سهون کرد و سمت جایی که کمد میگرفتن رفت.
با رفتن لوهان نفسشو خسته بیرون فرستاد و دنبالش راه افتاد.
دوتا دستبند استخری گرفت و یکیشو به سهون داد.



اخمی کرد.
+اون قرمزه رو به من بده!
-چه فرقی داره اسکل!
دستبند قرمز رنگو سمت سهون گرفت.
وارد سالن شدن و سمت کمدا رفتن.
سهون لباشو جلو فرستاد و به یکی از کمدا تکیه داد.
+اگه کای بفهمه ممکنه ناراحت بشه!
لوهان با تعجب بهش نگاه کرد.
-به اون چه؟! اختیار کارای تو دست خودته! مگه اون به تو میگه که دوازده ساعتی که پیشت نیست کجاست؟ اینقدر برات این چیزا مهم نباشه.



تکیه اشو از کمد گرفت و دستبند رو به قسمت مخصوص زد و در کمد رو باز کرد.
+ما زندگیمونو باهم شریک شدیم.
-هرچی...اختیار بدنت که دست خودته، هرکاری که میخوایی میتونی باهاش بکنی، همینه رابطه اس که ازش متنفرم، اه...
لبخندی به لوهان زد.
+اتفاقا رفتن توی رابطه با کسی که دوستش داری خیلی شیرینه!



-میدونی، میگن مرز بین عشق و نفرت اندازه تار موعه واسه همین نمیخوام عاشق کسی بشم، عشق هیچ وقت برام قابل درک نبوده و نمیشه.
شونه ای بالا انداخت و پلاستیک مایو رو باز کرد.
+نمیگم عشق خوبه، برای من همیشه خوب نبوده، اولاش خیلی تلخ بود مثل یه زهر کشنده توی کل وجودم پخش شده بود؛ ولی الان داره برام شیرین میشه، کای شده پادزهر اون تلخی...
لوهان آروم خندید.
-سهون بکش بیرون، الانه از حرفات جر بخورم، برو بابا توی این بدبختی عشق چه کوفتیه...
سهون دهن کجی ای بهش کرد.
+بی احساس...



پالتوشو در اورد و توی کمد گذاشت.
دکمه های لباسشو از پایین باز کرد.
-اووه...
با چشمای گشاد شده به لوهان نگاه کرد.
+چیه؟!
ناخوداگاه دستشو روی شکم سهون کشید.
-چه قدر سفیدی لعنتی!
سریع دست لوهانو پس زد.
+کوفت بیشعور بی جنبه، گمشو اونطرف!
لوهان لباشو جلو فرستاد و دکمه شلوارشو باز کرد.
-کای عجب هلویی داره...
+لووهاان...



My naughty student👨‍🎓Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang