Part 1😈🧑‍🏫

17K 1.3K 164
                                    

بکهیون در حالی که گردنشو می مالید از پله ها پایین اومد و سمت آشپزخونه رفت.
برادرش کای پشت میز صبحانه نشسته بود و با لپ تاپش مشغول کار بود.

صندلی رو عقب کشید و پشت میز نشست.
خمیازه طولانی ای کشید و لقمه کوچیکی گرفت.
-فکر نمی کنی خیلی ریلکس نشستی؟!
نگاهشو به کای داد.
+هووم؟!

کای کلافه چشاشو تو حدقه اش چرخوند.
- حواست کجاست؟! بکهیون امروز روز اول مدرسه اته!
بکهیون چند ثانیه هنگ کرده کای رو نگاه کرد.

دقیقا وقتی یادش اومد که دیشب سهون کلی تهدیدش کرده بود که باید زود بیدار شه و آخر شب با چشمای بسته برنامه لعنتی روز اول مدرسه اشو چینده بود به سرعت از روی صندلی بلند شد و همونطور که سمت دستشویی می رفت تا قشنگ صورتشو بشوره و دندوناشو مسواک بزنه بلند خطاب به کای گفت:
+هیونگ خواهش می کنم یه خورده صبر کن تا اماده بشم بعد باهم بریم...لطفا...به خاطر هیونی!

چند دقیقه بعد بکهیون در حالی که بوسی برای خودش توی آیینه می فرستاد حاضر شده بود.
.............
از ماشین مدل بالای کای پیاده شد و ازش خداحافظی کرد.
سمت مدرسه راه افتاد.
وقتی وارد مدرسه شد سهونو دید که جای همیشگی منتظرشه.

با لبخند سمتش رفت و از پشت بغلش کرد.
+جوجه اردک زشته من چه طوره؟!
سهون با اخم و تخم سمتش برگشت.
-ولم کن بک! اصلا حوصله ندارم.

+سهونِ من، چرا تو روز اول مدرسه اخمو شده؟!
سهون روی زمین نشست و با بدبختی نالید.
-بکهیون به فااااک رفتیم..
بکهیون برای اینکه سهونو عصبانی کنه با ذوق گفت:
+عه واقعا کِی؟ با کی؟ چرا من نفهمیدم؟!

سهون لباشو آویزون کرد و با اخم بهش نگاه کرد.
آروم روی زانوهاش نشست.
+چی شده هون؟!
-یه معلم فاکی گیرمون اومده که اگه درس نخونیم جوری به فاکمون میده که درس بخونیم...می گن اونایی که اذیت می کنن و درس نمی خوننو جوری به فاک می ده که از درد نمی تونن روی صندلی بشینن...
بکهیون خنده ای کرد.

+چی میگی سهون؟! هوف من موندم چرا هر معلمی که میاد تو این مدرسه کلی حرف پشت سرش در میارن...تازه بعدشم می فهمیم یه پخمه بزمجه اس!
-نه بک این یکی یه معلم فاکر! دیکش به قدری کلفت و بزرگ که...

بکهیون حرف سهونو قطع کرد.
+هون! خواهش می کنم من تازه دیشب تو حموم زدم! تازه با خودم عهد کردم که تو مدرسه ها هفته ای دوبار بکنمش!

سهون پوکر به بکهیون نگاه کرد...
اون نمی تونست عمق فاجعه رو درک کنه چون به هر حال معلم جدیدشون پسر خاله اش نبود و تا حالا هم چند بار سعی نکرده بود که روی تخت بخوابونتش و به فاکش بده!

-بک! زنگ اولمون با اونه و خب اون...همون پسر خاله منه که برات تعریف کردم دوماه پیش نزدیک بود به فاکم بده!
بکهیون شوکه به سهون نگاه کرد.
+پس واقعا به فاک رفتیم؟!
سهون کلافه شد و با داد گفت:
-پس دو ساعت دارم چی وز وز می کنم؟!
+معلم فیزیکه؟!

My naughty student👨‍🎓Where stories live. Discover now