جعبه ي كوچيك سيب زميني رو روي پام گذاشتمو سرمو به شيشه ي ماشين تكيه دادم!!
همون طور كه سيب زميني هارو توي دهنم ميذاشتم،اينستاگرامم رو چك ميكردم تا مجبور نشم به حرف هاي اين زوج عاشق درباره ي بهترين ايفِكته اسنپ چت گوش بدم!! اينم شد بحث؟اونم چه جوري،كلي گرم گرفتنو صداشون هر لحظه داره بلند و بلند تر ميشه چون نميخوان باهم موافقت كننو دارن لج همديگرو در ميارن"نايل انقدر باهام مخالفت نكن!! اون سگه بهترينشونه"
"استف عزيزم تو داري باهام مخالفت ميكني چون نميخواي كوتاه بياي و خودتو كوچك كني وگرنه همه ميدونن كه اون گل ها بهترينن"
"اصلا هم اين جوري نيست!! تو ميگي گل بهتره چون چهرت رو بهتر ميكنه"
"من چهرم خوب هست"
از لحن صداش معلوم بود بهش برخورده براي همين استفاني از روي پيروني لبخندي زدو بعد به رو به روش نگاه كرد"تو هم ميگي سگه خوبه چون بهت ميادو..."
"تو الان چي گفتي؟"
استف صداش رو بالا برد اما صداي من از اون بلند تره"جفتتون خفه شيد!! شما احمقا حتي نميدونستيد چه طوري از اسنپ چت استفاده كنيد"
داد زدمو اون دو تا سر جاشون پريدن!!
با اين كه نايل پشت فرمونه و برامون ناهار خريد و خواست روز من رو بهتر كنه اما برام مهم نيست
اين دو تا داشتن مخ من رو ميخوردن"كه چي؟تو حتي نميدوني چه طوري سلفي بگيري"
نايل به آرومي گفتو من از تو آينه با چشم هاي ريز بهش نگاه كردم"كه چي؟بازم بايد خفه شي"
دوباره به صفحه ي گوشيم نگاه كردمو با بالا پايين كردنه اكانتم فهميدم بين چهل تا پستم فقط سه تاش سلفيه اما كي اهميت ميده؟من سلفي هاي زيادي دارم كه پست نميكنم
اين روزا هركي سلفي ميگيره استوري ميزنه اما من تهش اون رو براي استفاني ميفرستم
تايم لاينم رو بالا پايين كردمو يه ويديو وحشتناك ديدم! طوري كه جيغ زدمو گوشي رو روي زمين انداختم
اون آدم چه طور ميتونه اين كارو بكنه؟چه طور ميتونه انقدر بيشعور باشه؟چه طور ميتونه.."چي ديدي؟جن؟"
استف با چشم هاي درشتش كه حالا گرد تر هم شده بودن بهم نگاه كردو من فقط تونستم سرمو به نشونه ي نه تكون بدم! به جاي توضيح دادن خم شدم،گوشيم رو برداشتمو ويديو رو به استف نشون دادم"اوه"
با تعجب گفت و ابروهاش رو بالا داد!!"همين؟اوه؟تو...اون چه طور ميتونه انقدر بي تفاوت قيچي رو برداره و كفش هاي زيباي چرم گوچي رو از وسط دو نصف كنه! همچين آدمي مريضه بايد بره تيمارستان"
نايل نگه داشتو سمت من برگشتو بعد به كف ماشينش نگاه كرد"مهم نيست كه كفش هاي گوچي از وسط نصف شدن،مهم اينه كه تو ماشين جديده من رو پر سيب زميني كردي"
چشم غره رفتم،گوشيم رو از دست استف كشيدمو پياده شدم"بي احساسا"
چون هنوز خيلي از ماشين دور نشده بودم صداي اون دو تا خل رو شنيدم كه گفتن 'خواهرم دراماتيك شده' و 'بي احساس خودشه كه ماشينم رو چرب كرد'
نه خير بي احساس تويي كه به برند مورده علاقه ي من اهميت نميديبه خاطره بي حوصله بودنم سواره آسانسور كه درش توي راه روي طبقه ي دوم باز ميشد شدمو بعد سمت پله هاو توي اتاقم رفتم
خودم رو روي تخت انداختم
هميشه فكر ميكردم اين تخت دو نفره زيادي بزرگه اما حالا كه ساموئل داره برميگرده و نامزد هم كرديم فكر ميكنم اين تخت خيلي هم مناسبه و برام كافيه طوري كه دلم نميخواد با هيچ كس قسمتش كنم!! ميخوام فقط و فقط براي خودم باشه
بالشت هاش براي خودم باشه طوري كه يكي رو زير سرم و يكي رو لاي پاهام بذارمو يكي رو هم بغل كنم
تازه اتاق به اين بزرگي،تخته به اين بزرگي هم نياز دارهدستم رو روي گل هاي صورتي كه با استفاني روي تاج تختم نقاشي كرديم كشيدمو سعي كردم خودم رو آروم كنمو با شام امشب كنار بيام تا اينكه در اتاقم باز شدو من صاف نشستم
معلوم شد مادرم تازه از سر كار برگشته چون هنوز اون لباس هاي رسمي تنشه!! كت دامن توسيش"تو كه هميشه در ميزدي"
بلند شدمو اون سمتم اومدو بغلم كرد
و من يه ثانيه فكر كردم ميتونم گريه كنم"در زدم عزيزم"
مثل اين كه اونقدر غرق فكرهام بودم كه متوجه نشدم"ساعت پنجه و تو هنوز آماده نشدي؟فكر كردم خوش حالي و زود حاضر ميشي"
عقب رفتم،سرمو تكون دادمو يه لبخند مصنوعي زدم
يه مادر چه طور نميفهمه بچه اش خوش حال نيست؟مخصوصا اگه از جنس خودش باشه!! شايدم بتونم بگم يه مادر چه طور نميخواد بفهمه بچه اش خوش حال نيست؟من هيچوقت نتونستم اعتراض كنم.چند باري بود كه مخالفت كردمو سعي كردم دليل هاي منطقي بيارم اما پدرم هيچكدوم رو قبول نكردو گفت اين ازدواج و بودن با سام به صلاحمه!! من سعي كردم با چشم هام با مامانم صحبت كنم اما اون روش رو ازم گرفتو بعد با من بازيگري رو شروع كرد
من شدم زوئي،دختري كه جلوي مامانش خودش نيست
و اون شد پاتريشيا،مادري كه خودش رو به اون راه زده"مثل هميشه خوب لباس بپوش عزيزم"
دستش رو روي موهاي قهوه ايش كشيدو چشم هاش برق زد!! و من حس كردم اين رو ديگه نميتونم تحمل كنم"باشه امروز حموم بودم فقط سريع يه دوش ميگيرمو بعد آماده ميشم"
و بلافاصله بعد از اين كه اون از اتاق بيرون رفت من موهام رو جمع كردم،زير كلاه حموم بردمو دوش آب رو باز كردم
قراره بقيه زندگيم رو هم يه بازيگر باشم؟................................
موهاي اتو شده ام كه حالا به كمرم ميرسيد رو به آرومي با يه كش پشت سرم بستم،وارده اتاق لباس هام شدمو به دورو برم نگاه كردمو به اين فكر فرو رفتم كه من اصلا دوست دارم به خاطره اين آدم آماده بشم؟
پيرهن هارو دونه دونه كنار ميزدم تا اين كه چشمم به يه پيرهن توسي كشي افتاد كه بلنديش تا يكم بالاي زانوم بودو بند هايي كه روي شونه ام ميومدن تقريبا نازك بودن
برام مهم نيست اگه اين به درد شب نميخوره،مهم اينه كه من تو خونه ي خودمم و اهميتي نداره اگه سام از اين خوشش نياد و به نظرش يه لباس معمولي باشه
من قراره همينو با كفش هاي مشكي جلو بستم بپوشم چون حال و حوصله ي باز كردن كمد كفش هام رو ندارم پس فقط بيرون رفتم،اون يه جفت كفشو پيرهن رو پوشيدم،كمي آرايش كردمو توي سالن حاضر شدم
KAMU SEDANG MEMBACA
It's Zoey
Fiksi Penggemar"جاي تو،خونه ي تو بغل منه! مگه از همون اول غير از اين بوده؟اين آغوش براي تو ساخته شده! چرا نميذاري من خونه ات باشم؟" 1 #Completed