Part Fifty-Five

635 41 8
                                        

پيرهن آبيم رو صاف كردمو روي صندلي دور ميزي كه توي محوطه ي كافه و هري برام بيرون كشيده بود نشستمو گفتم
"مرسي"
و لبخند زدم

هري هم رو به رو نشستو گفت
"ميشه اين بار من يه خواهشي ازت بكنم؟"

"حتما!"
منو رو از روي ميز برداشتمو قبل از اين كه بازش كنم فهميدم چه طور جواب هري رو دادم پس به سرعت اون رو سر جاش برگردوندمو قبل از اين كه هري حرفي بزنه گفتم
"نه نه نه نه نه! نه هري نه،نه نه"
هري خنديدو خواست چيزي بگه كه من ادامه دادم
"نه هري نه"

"زوئي! من دوست دارم كه اين كارو بكنمو مطمئن باش هيچوقت باعث نميشم به مامان و خواهرم صدمه اي وارد بشه"
اون سعي كرد خيالمو راحت كنه و من به جاي اين كه سرم رو تكون بدم چشم غره رفتمو گفتم
"باشه پس من گرون ترين غذا رو سفارش ميدم"
و منو رو باز كردم

"خيلي وقت بود بهم چشم غره نميرفتي اما الان باز شروعش كردي و نگرانيم براي موندن چشم هات توي همون حالت رو برگردوندي"

"تو نگران جيبت باش كه الان با چيزهايي كه من سفارش ميدم خالي ميشه"
سعي كردم نخندم!! منو رو جلوي صورتم گرفتمو پاهام رو روي هم انداختمو اين باعث شد پيرهنم بالا تر بره و روي رونم قرار بگيره

"به نظرم تو هم الان بايد نگران پيراهنت باشي عزيزم"
با تعجب به هري نگاه كردمو اون ادامه داد
"توقع نداري بهت گير ندم كه؟"
ابروهاش رو بالا دادو باعث شد من يه اخم ريز كنمو بگم
"هي ديگه پررو نشو"
و اون خنديدو باعث شد منم لبخند بزنم! چند لحظه بعد گارسون سفارش هامون رو گرفت و ما رو منتظر گذاشتو تو همون حين هري شروع به صحبت كرد

"بايد راجع به يه چيزي توي رابطمون حرف بزنيم"

"تو امروز همش باعث متعجب شدن من شدي! راجع به چي؟"
اون چند باري تو فكر رفت،سوال عجيبي پرسيدو الان هم به پيراهنم كه كمي بالا رفت گير داد! و توي اين لحظه و اينجا ميخواد درباره ي موضوعي مربوط به رابطمون صحبت كنه؟

"راجع به..نميدونم چه طوري شروعش كنم و نميدونم چه طوري بهتره اما شايد خوب باشه كه اول خودم رو توضيح بدم!"
صداش رو صاف كردو ادامه داد
"بيشتر از يك ماه كه باهميم و هيچ رابطه ي فيزيكي...بذار راحت بگم،سكس يا چيزي مثل اون رو نداشتيم"
ميتونم از الان متوجه سرخ شدن گونه هام بشم! چه چيزي باعث شده بخواد راجع به سكس باهام حرف بزنه؟نكنه ميخواد چيزه بدي راجع بهش بگه؟نكنه بهم جذب نميشه و ميخواد بگه ممكن توش دچار مشكل بشيم؟زوئي حالت خوبه؟چه طور وقتي انجامش ندادين متوجهش ميشه؟البته كه ميشه،شايد من اونقدر كه بايد جذاب نيستم

"من هيچوقت بدون لباس نديدمت و هيچوقت هم كاري نكردم كه تو مجبور شي به خاطره من حركتي رو انجام بدي كه باهاش راحت نيستي! درسته؟"
سرمو تكون دادمو حرفش رو تأييد كردم هرچند صورتم شبيه علامت سوال شده بودو هري متوجه اين شد پس گفت
"تمام حرف من اينه كه نميخوام سؤ تفاهمي بينمون پيش بياد پس قبل از اين كه فكري بكني بايد بگم من دوستت دارم! من دوست دارم باهات انجامش بدم دقيقا مثل باره آخري كه لمست كردم! اما هر لحظه فكر ميكنم آماده نيستيمو ممكن اين به ذهن تو برسه كه من دوست پسره حوصله سر بريم كه ميخواد همه چيز خوب پيش بره اما فكر كنم مهم اينه كه اون شب همه چيز آروم و بدون استرس باشه! مخصوصا براي تو،من نميخوام باهام يه تجربه ي بد داشته باشي"
هميشه وقتي مردم ميگفتن سكس قسمت بزرگ و مهمي از رابطه اس با اينكه تأييد يا تكذيب نميكردم اما باهاشون موافق بودمو حالا هم دارم به درستيش ميرسم! هري چه طور فكر كرد ممكن من به اين كه اون يه دوست پسره حوصله سر بره برسم؟من اين خاص بودنش رو دوست دارم،اين كه نميخواد من نگران چيزي باشمو يه شب عالي پر از احساس داشته باشيم نه فقط يه رابطه ي فيزيكي از روي عصبانيت و نياز

It's ZoeyOnde histórias criam vida. Descubra agora