روي تخت غلت زدمو انتظار داشتم مثل چند شب گذشته تو بغل هري بيفتم ولي وقتي فقط به بالشتش برخورد كردم تمام اتفاقات ديشب و صبح رو به ياد آوردم! وقتي بهم گفت 'سوئيتي' و من رو بغل كردو به اتاق اورد اما با اين حال خودش كنارم نخوابيدو تنهام گذاشت و رفت! بايد ميرفت،بايد اولين روز كاريش رو شروع ميكرد اما با اين حال باز از اين كه روز اول تعطيلات رو به تنهايي شروع كردم ناراحتم! كاش ميتونست بمونه يا كاش حداقل ديشب روي همين تخت ميخوابيد تا توي بغلش باشم!
گوشيم رو از ميز كنارم برداشتمو با روشن كردن صفحه اش فهميدم كه ساعت از ده گذشته اما در هر صورت باز پتو رو بالا كشيدمو شونه هام رو پوشوندم تا هواي تقريبا خنكي كه داره از پنجره به داخل مياد باهام برخورد نكنه
چشم هام رو بستم! به هري تكست بدم؟تكست بدمو تو روز اول كاريش براش آرزوي موفقيت كنم؟هرچند ديدن اسم من روي گوشيش ممكن حالش رو بد كنه و باعث شه با انرژي منفي به كارش ادامه بده پس منصرف شدمو خواستم گوشيم رو كنار بذارم كه 'دينگ'! برام تكست اومد،سريع از جام پريدمو انتظار داشتم هري برام چيزي نوشته باشه اما نه! اون ريلين بود
از روي ناراحتي آهي كشيدمو دوباره روي تخت ولو شدم! نه اين كه از ريلين خوشم نياد نه،اما مطمئنن ترجيح ميدادم شماره ي هري رو ببينم*آخرين بار گفتي آدم سحر خيزي نيستي! پس الانم براي گرفتن قهوه و خريدن يه سري پليور كه ممكن به خاطره هواي لس انجلس هيچ دستي بهشون نزنيم خيلي هم دير نيست نه؟*
وقتي جملات رو با لحن بامزه اش خوندم به آرومي خنديدم! شايد گشتن با ريلين توي اولين روزه تعطيلات كه هري هم كنارم نيستو شب افتضاحي هم گذرونديم خيلي بد نباشه! شايد بتونم سر خودم رو گرم كنمو بعد وقتي به خونه برميگردم با حال بهتري منتظره هري بمونم؟
شروع به نوشتن كردم
*كي و كجا ببينمت دختر؟**راستش من هنوز كادوهاي كريسمس رو نگرفتم پس ميتونيم به يه فروشگاه بريم؟*
*چقدر خوش حالم كه اينو گفتي و يادم انداختي! عاليه.ساعت يازده ميبينمت؟آدرس كافي شاپ رو برام بفرست*
وقتي ريلين ايموجي اوكي رو برام فرستاد سريع بلند شدمو از اتاق بيرون رفتمو كارينا رو پشت پيشخون درحالي كه داشت هويج خرد ميكرد ديدم! به آرومي لبخند زدو گفت
"حالت خوبه؟"
اول از اين كه به جاي صبح بخير همچين سوالي ازم پرسيد تعجب كردم اما بعد يادم اومد كسي كه اينجا با اون ها زندگي ميكنه منم! و اون يه سري چيزهارو درباره ي ديشب فهميده،اون حتما فهميده كه هري و من ديشب كناره هم نخوابيديم"خوبم!"
نيستم اما ميدونم فقط لازم دارم هري رو ببينمو بعد از صحبت كردن توي بغلش برم يا اونو توي بغلم بگيرم!
كارينا ديگه حرف زيادي نزدو من تونستم سريع آماده بشم! هرچند بيشتر وقتم رو سر گشتن دنبال لباسي بودم كه در آخر متوجه شدم توي خونه ي بابام جاش گذاشتم اما باز تونستم آرايش هميشگيم رو بكنمو سر وقت از خونه بيرون برمو ساعت يازده ريلين رو ببينم! با اين كه لباسي كه ميخواستم رو پيدا نكردم اما شلوار كتون مشكي و چسب مورده علاقم با پيرهن سفيد و گشادم كه آستين هاي طرح دار داشت رو پوشيدمو يه جفت بوت مشكي پام كردمو و البته توي راه رسيدن به كافه تيپم رو با خريدن يه كلاه لبه بلند مشكي كامل كردم

YOU ARE READING
It's Zoey
Fanfiction"جاي تو،خونه ي تو بغل منه! مگه از همون اول غير از اين بوده؟اين آغوش براي تو ساخته شده! چرا نميذاري من خونه ات باشم؟" 1 #Completed