Part Fourty-Eight

655 52 2
                                        

وقتي با ساموئل پشت ميز نشستم فقط ما چهار نفر اونجا حضور داشتيم! و من فكر كردم ديگه ميتونم غصه ي چه چيزي و چه كسي رو بخورم؟خودم كه زندگي داغوني دارم،مجبور به ازدواج شدمو دارم از تك تك اعضاي خانوادم ضربه ميخورم،هري كه بايد براي گردوندن زندگيش سخت كار كنه و وارده ماجرايي شده كه تا سه ماه پيش حتي نميتونست خوابش رو ببينه،استفاني كه معلق بين بازيگري يا نقش واقعي زندگي مونده،ساموئل كه قراره با ازدواج با من هيچوقت رنگ عشق رو نبينه يا نايل كه مجبور شده بودن عشقش تو بغل كس ديگه و لب هاي سرخ شدش از بوسيدن لب هاي كس ديگه اي رو تحمل كنه؟
اين همه فشار و مشغولي ذهن براي يه دختره بيست ساله زياد نيست؟

"عزيزم از اين دوست داري؟"
ساموئل بشقابم رو برداشتو به غذاي روي ميز اشاره كردو من فهميدم هيچ اشتهايي ندارم اما اگه چيزي نخورم دوباره حالم بدو هري عصبي ميشه پس فقط سرم رو تكون دادمو همون موقع بود كه نايل وارده سالن شد،پشت ميز نشستو گفت
"ببخشيد"

"مهم نيست"
ساموئل جوابش رو دادو بشقاب پر رو جلوم گذاشت!!
چنگالم رو برداشتمو سعي كردم خودم رو با خوشگل بودن ظاهر غذا گول بزنمو بگم 'اوه خيلي خوشمزس و من دوست دارم كه بخورمش' اما بعد از طرفي ميدونستم نميتونم چون اشتهام رو از دست داده بودم
به هري نگاه كردم!! اون توي ليوان استفاني آب ريختو استف بهش لبخند زدو بعد هري گفت
"لبت سسي شده عزيزم"
و دستمال رو برداشتو به آرومي لب هاي استفاني رو پاك كرد و من حواسم رفت پيش نايل! فهميدم دستش رو زير ميز مشت كرده و داره جلوي خودش رو ميگيره تا منفجر نشه.

"تو ميتونستي ببوسيم"
استفاني خنديدو وقتي هري سرش رو جلو برد من فهميدم نميتونم تحمل كنم! نميتونم بيشتر از اين تحمل كنمو لب هاي كسي كه دوستش دارمو روي لب هاي خواهرم ببينم.نميتونم افكارم درباره استفاني رو تحمل كنم،نميتونم استرسي كه به خاطره عكس العمل هاي نايل توي بدنم افتاده رو تحمل كنم
با اين حال اون بوسه رو ديدم!! بوسه اي كه بعدش براي هري و استفاني لبخند و براي منو مطمئنن نايل درد داشت
چرا وقتي جمع ساكته اين دو تا بايد از اين كارا بكنن و همو ببوسن؟

"زوئي عزيزم"
سام دستمال رو روي دهنش كشيدو بعد پاشدو دستش رو روي صندليم گذاشت
"من ميرم يه دوش بگيرمو بعد بخوابم! شب بخير"
خم شد،لب هاي منو بوسيدو بعد از اونجا رفت

به خواهرم،هري و نايل نگاه كردمو فهميدم يه چيزي اينجا اشكال داره! چي شده؟
تا ساموئل در اتاقش كه سمت ديگه ي خونه بودو بست نايل مشتش رو روي ميز كوبيدو باعث شد هر سه تاي ما از جامون بپريم! اون داره چيكار ميكنه؟عقلش رو از دست داده؟؟

"نايل.."
استفاني با ترس گفتو خواست ادامه بده اما نايل وسط حرفش پريد،شروع به داد زدن كردو گفت
"اين نقش بازي كردنه؟اين لعنتي مثل زندگي واقعي ميمونه.من ميتونم از صد متري شما دو تا عوضي هارو ببينمو تشخيص بدم عاشق معشوقين! ميتونم از صد متري ببينمتون بازم به خاطره سرخي لباتون از بوسه ي داغي كه چند ثانيه قبلش داشتين كور بشم"
نايل از روي صندليش بلند شدو منم همين كارو كردمو خواستم جلو برم تا آرومش كنم اما اون دستش رو بالا اوردو هري مطمئنن فكره بدي كرد چون از جاش پريدو با عصبانيت گفت
"داري چه غلطي ميكني؟"
نه نه نبايد اين اتفاق بيفته

It's ZoeyWhere stories live. Discover now